یکشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۲


تفاوت ما و اروپای شرقی ها

من کم کم دارم حساسيت غريبی پيدا می کنم نسبت به اصطلاحاتی مثل «پست مدرن»، «ساختارشکنی»، «دال و مدلول»...، از بس لای هر کتاب و مجله و روزنامه ی ايران را که باز می کنی، بی ربط و باربط، اين اصطلاحات را حلق چپانت می کنند. آخرين بار، چند روز پيش بود که در يکی از روزنامه ها چشمم افتاد به مطلبی درباره ی کتاب «پرسپوليس» مرجان ساتراپی، و مدال «پست مدرنيسم» ی که نويسنده ی اين مطلب چسبانده بود به سينه ی مرجان! همين انگيزه ای شد تا مطلب خيمه نز ميکوئه را ترجمه کنم. تفاوت دو نوع برخورد براستی عبرت انگيز است. يا، حالا که شروع کرده اند به ترجمه ی کارهای پل آستر، چپ و راست اين اصطلاح را به نافش می بندند. من ده دوازده تا مصاحبه ی تلويزونی از پل آستر ديده ام. به جرئت می گويم حتا يکبار نه خودش و نه مصاحبه کننده اصطلاح پست مدرن را به زبان نياوردند. البته اينکه کسی بر مبنای يک تحليل کاری را پست مدرن ارزيابی کند امر غريبی نيست. اما اينکه هر نوع خلاقيت و نوآوری را به پست مدرنيسم نسبت بدهيم امر بسيار غريبی ست. گويی مدرنيسم در تاريخ درازش هيچ دستاوردی از اين نظر نداشته است. من نمی دانم اگر اين دوستان گذارشان بيفتد به مرکز فرهنگی ژرژپمپيدو و«موزه ی هنر مدرن» چه خواهند گفت؟هزاران تابلو نقاشی متعلق به قرن بيستم را در ده ها گالری يکجا فراهم کرده اند. از همان دم در که شروع کنند چشم شان می افتد به آن سه تابلوی معروف خوان ميرو: آبی 1، آبی 2، آبی 3 و بلافاصله کارهای پيکاسو و براک هست که متعلق به اول قرن اند تا در آخر برسند به وازارلی و الکساندر کالدر و بقيه که متعلق اند به اواخر قرن. با اين روحيه، ترديدی ندارم که جلوی هر تابلويی تکرار خواهند کرد: «عجب پست مدرنه!»

مرجان ساتراپی در «پرسپوليس» سرگذشت واقعی خودش را نوشته است. نقاشی های کتاب را هم خودش بارها و بارها در مصاحبه های مختلف گفته است که برخلاف ديگر نقاشان «باند دسينه» که بلدند بازو يا صورت را طوری بکشند که آدم جريان خون را در رگها ببيند، او فقط همين کارهای ساده را بلد است. البته اين شعور را هم داشته است که ببيند چطور می توان همين شگردهای ساده را، به مدد رعايت وحدت فرم و ساختار در تمام حالت ها، تبديلشان بکند به يک سبک شخصی. نه خودش و نه هيچکس ديگر هم کار او را «پست مدرن» ارزيابی نکرده است.

خب در آن مطلب وقتی اين دوست ما «مرجی» را که مخفف مرجان(نام واقعی نويسنده) است «مارجی» می خواند امر غريبی نيست اگر که کل کار را هم پست مدرن ببيند.

گزارشِ خيمه نز ميکوئه، با همه ی کوتاهی، اين حسن را دارد که ما را در جريان بخشی از سوال هايی قرار می دهد که متفکران اروپای شرقی و مرکزی از خودشان کرده اند؛ سوال هائی که اگر يکی دوتايش را از خودمان بکنيم شايد اينطور ذوق زده و اينقدر بی ربط و با ربط اين اصطلاحاتی را بکار نبريم که برای ورود در يک بحث نظری ساخته شده اند، و نه برای برچسب زدن و قرقره کردنشان در هر شعر و مصاحبه و مقاله و نقد ادبی. به گمان من، پست مدرنيسم اگر فقط يک دستاورد درست داشته باشد بی اعتبار کردن کلان روايت هاست. اما اينطور که ما داريم می رويم می ترسم پست مدرنيسم را هم به نوبه ی خود تبديل می کنيم به يک کلان روايت ديگر. رفقا، لطفاْ کمی آهسته تر!

هیچ نظری موجود نیست: