ساعت 3 بامداد دوشنبه تلويزيون آرته برای آخرين بار فيلم اولژان را نشان خواهد داد. فيلمی به غايت زيبا که دوبار آن را ديده ام و برای بار سوم هم خواهم ديد. سناريوی درجه يک ژان کلود کارير و کارگردانی درخشان اشلوندورف(اميدوارم فيلمی را که بر اساس طبل حلبی گونتر گراس ساخته است ديده باشيد) از اولژان فيلمی ساخته است که برای ما ايرانیها درسهای زيادی دارد. اگر حوصلهای باقی بود از اين درسها خواهم گفت. عجالتاَ به همين اکتفا کنم که اين فيلم شکل متعالی همان چيزی است که سينمای کيارستمی میخواهد به آن برسد اما نرسيده هنوز(با همه احترامی که برای سينمای او قائلم). چون نه سواد ژان کلود کارير را دارد؛ نه آن پشتوانه غنی تاتری را و نه بلد است مثل اشلوندورف فيلمش را طوری بسازد که مثل موجودی زنده نبظش دائم بزند؛ قوی بزند، منظم بزند.
اين فيلم برای دوستان داستاننويس هم درسهای جالبی دارد: چطور میتوان ماجرا را از داستان حذف کرد اما آن پس و پشتها باز هم ماجرايی باشد که ميخکوبات کند به صندلی. طور ديگری بگويم: چطور میتوان داستانی را آنقدر ساده گفت که به نظر برسد اصلاَ داستانی در کار نيست.
برای آگاهی بيشتر در باره اين فيلم
اينجا را کليک کنيد.