شنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۲

خيرالنساء، يک ذهن هزاردالان
در جامعه ای که عادت دارد فقط به صدای مسلط گوش بدهد هميشه صداهايی هست که ناشنيده می مانند. خيرالنساء يکی از اين صداهاست. افسوس. سهمش سکوت و فراموشی؛ لعنت به ما. خيرالنساء يک زندگی نامه است. اين کتاب قاسم هاشمی نژاد، سوای زبان پاکيزه اش، يکی از معدودآثاريست که برای نويسنده ی ايرانی ارثيه ای باقی می گذارد در زمينه ی شخصيت داستانی. آه اگر می دانستيم که در اين زمينه چقدر دستمان خالی ست، و اگر می دانستيم که بدون ارثيه هائی از اين دست هيچ شخصيت داستانی بزرگی آفريده نمی شود. اگر نبود خسيس مولير آيا آقای گرانده ای هم می بود؟ و اگر شخصيت های داستانی گوگول نبود هيچکدام از شخصيت های داستايوسکی شانسی داشتند برای آقريده شدن؟ ادبيات مثل کوهنوردی است. ميخی که يکی فرو می کند در دل سنگی امکانی است برای صعود نفر بعد. و همه ی تنگ نظری ها از نديدن همين نکته ی بديهی است.
براستی ما چقدر از ذهن زن ايرانی خبر داريم؟ مخصوصاْ نوع سنتی اش؟ در جهان پر اضطراب اين زنان که همينکه سينه هايشان شروع به رستن می کرد تبديل می شدند به يک نانخور زيادی و يک بمب ساعتی در خانه ی پدر، و از لحظه ای هم که پا می نهادند به خانه ی شوهر بايد هم مظرب حضور ناگهانی يک هووی احتمالی می بودند هم مظرب مرگ ناگهانی شوهر که اگر چنين بلايی نازل می شد يکشبه بدل می شدند به خانه به دوشانی که بايد هر چه زودتر خانه را خالی می کردند برای ميراث خوارانی که هرکه بودند، برادر، فرزند يا هرکه، سهمی داشتند که قابل ملاحظه بود(اگر که مرد بودند البته) وآنقدر بود که هيچ ربطی نداشته باشد به سهم زن که آنقدر ناچيز بود که از آن پس مقدرشان هيچ نبود جز خانه بدوشی يا باز هم نانخور اين و آن بودن با هزار منت البته. در جهان سراسر ناامن اين زنان چطور می شد حضور سرفرازی داشت؟ به چه ترفند چاره می کردند اين زنان اينهمه اضطراب و نا امنی را؟ از هزار دالانی که وهم و هوش و ومذهب و عرف و خرافات و حيله و مکر و دانائی پيش پاشان می نهاد چطور می کوشيدند مصالحی فراهم کنند برای يک سقف سرفراز؟ خيرالنساء سرگذشت ذهن پيچيده و هزاردالان يکی از معدود زنان سربلند اين جهان پرتشويش است.
خيرالنساء
(يک سرگذشت)
قاسم هاشمی نژاد
تهران 1372
کتاب ايران

هیچ نظری موجود نیست: