شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۸


نمايشنامه

اشاره:
اين متن که در سال 1355 نوشته شده است می‌توانست در همان سال هم منتشر شود؛ آخر برنده‌ی جايزه اول مسابقه نمايشنامه‌نويسی جشن طوس (تلويزيون ملی ايران) شده بود و انتشارات سروش (باز هم متعلق به تلويزيون ملی ايران)، به‌طور معمول، متن‌های برنده را چاپ می‌کرد(کما اينکه کتاب‌های برندگان دوم و سوم را چاپ کرد). اما اين يکی چاپ نشد. ماجرايش خالی از تفريح نيست:
در آن هنگام من افسر وظيفه بودم؛ تبعيد به چهل دختر. وقتی گفتند برای بستن قرارداد چاپ کتاب بيا به انتشارات سروش ناگزير وکالت دادم به زنم که در تهران بود. اين را هم بگويم که، در متن اصلی، تقديم‌نامچه کتاب را نوشته بودم «به: آ. ا.». يعنی به آربی اوانسيان. می‌خواستم ادای دين کرده باشم بی‌آنکه شائبه‌ی تملق در ميان باشد. زنم می‌گفت نشسته بودم در دفترانتشارات سروش و داشتم قرارداد را امضاء می‌کردم که ناگهان در باز شد و محمود جعفريان (معدوم، توده‌ای اسبق و مسئول سابق سانسور در تلويزيون) همينطور که نمايشنامه تو را توی هوا تکان می‌داد وارد شد و خطاب به کريم امامی (مرحوم، مدير اسبق انتشارات سروش) گفت: «آقا اين کتاب چيست می‌خواهيد منتشر کنيد؛ اين نه تنها به ما زده است بلکه به ريش ما هم خنديده؛ کتاب را با وقاحت تمام تقديم کرده است به اعليحضرت آريامهر!»
به اين ترتيب، اين کتاب که نه در آن رژيم نه در اين رژيم نه اجازه‌ی چاپ پيدا کرد نه اجازه‌ی اجرا، آنقدر خاک خورد تا چند سال پيش به همت کتاب نقطه در پاريس منتشر شد. اين بار، تقديم نامچه را با اسم کامل نوشتم مبادا سوء تفاهمی از نوع ديگر گريبانگير آن شود. ترسی هم از هيچ شائبه نبود، آخر هم اوانسيان هم من هر دو آواره بوديم در پاريس؛ هنوز هم.


برای تهیه‌ی نسخه‌ی الکترونیکی و چاپی این کتاب به لینک زیر در نشر ناکجا مراجعه کنید:

هیچ نظری موجود نیست: