مکافات ترجمه (3) ريشه های بدبينی
آنچه در ربط با ترجمه ی متنی از کافکا پيش آمد نشان داد که ما هنوز خيلی فاصله داريم تا رسيدن به يک گفت و گوی انتقادی خونسردانه و فارغ از تنش. سهم من از اين ماجرا ملامت بود از هر سه سو: دو طرف گفت و گو، و خودم! شايد در ماجرائی که به کافکا مربوط است دچار شدن من به سرنوشت پرسوناژهای کافکا خالی از طنز نيست؛ عجيب هم نيست. هرچه باشد من هم يک پارانوياک تمام عيارم.
اتهامی که متوجه آقای عبداللهی شده بود طبعاْ چيز کمی نبود:
1 ـ نام داستان من درآورديست.
2 ـ اين متن نه داستان که بخشی از يادداشتهای کافکاست.
3 ـ نه تنها بعضی از جمله ها حذف شده اند که «محض رضای خدا حتا يک جمله از اين متن درست ترجمه نشده است.»
برای کسی که «يادداشت های روزانه کافکا» را خوانده است ظاهراْ اين ادعا عين حقيقت است.
با مدارکی که آقای عبداللهی ارائه کرده اند معلوم می شود نه ايشان قابل ملامت بوده اند، نه وبلاگی که آن متن را منتشر کرده، و نه من که به آن لينک داده ام. اين هم که کسی از وجود متنی بی اطلاع باشد چه آقای صدر باشد چه من و چه هرکس ديگر البته جای سرزنش ندارد. حساب کرده اند که به طور متوسط هر آدم در طول زندگی اش 2500 کتاب می تواند بخواند. اين رقم را در مورد نويسندگان و کتابخوانان حرفه ای حتا اگر 10 برابر هم بکنيم، باز عدد 25000 در برابر حجم سرسام آور کتابهائی که همه ساله منتشر می شود براستی رقمی است معادل صفر. محض اطلاع می گويم فقط در کشور فرانسه همه ساله متجاوز از 500 رمان منتشر می شود(مجموعه های قصه، شعر و نمايشنامه و نيز کتابهای نقد و نظر در زمينه ی ادبيات به کنار). و تازه اين آماری است که مربوط می شود به شروع فصل، يعنی ماه سپتامبر، فقط.
مسئله ای که پيش آمد موردی است کاملاْ ملموس که نشان می دهد داوری کردن گاه تا چه حد دشوار است. می ماند درسی که هرکس از اين ماجرا خواهد گرفت، و برخوردی که هرکس با مسؤوليت خودش در اين ماجرا خواهد داشت. شخصاْ، کما فی السابق، اگر در موردی خاص کسی را مطلع تر از خودم بدانم، در آن مورد خاص به او اعتماد خواهم کرد؛ مگر آنکه خلافش ثابت شود.
دراين ماجرا، بی خود و بی جهت، انرژی زيادی از من تلف شد. با اين حال، حاضرم همينجا سند کتبی بدهم که نه فقط در اين مورد که در هر موردی و نه فقط حالا که حتا در آينده «هميشه حق با ديگری است.»
حتا وقتی که نيتی زيبا در پس عمل داريم آدمی ممکن است ناخواسته زخم بزند به ديگری. آقای صدر البته مختارند هرطور که مايلند عمل بکنند. اما من و آقای عبداللهی، در نامه هائی که رد و بدل شد، از هم دلجوئی کرديم. تأسف من وقتی بيشتر شد که فهميدم ترجمه ی زيبای يکی از شعرهای ريلکه که دوسال است روی صفحه ی شعر دوات است کار همين مترجم است.
می ماند سمت و سوی مطلوبی که می توان به اين گفت و گوها داد.
از منظری صرفاْ ادبی، شخص من روايتی را که در يادداشت های کافکا آمده است متنی گوياتر و داستانی تر می دانم تا راويتی که در آن کتاب آلمانی آمده است که مأخذ ترجمه ی آقای عبداللهی بوده است. ای کاش طرفين اين گفت و گو که هر دو به زبان آلمانی تسلط دارند و يکی مترجم کافکاست و ديگری بر اساس زندگی کافکا رمانی نوشته است، روشن می کردند که اين کتاب به چه نحوی فراهم آمده. گردآورنده آن کيست؟ و«اعتبار» اين کتاب تا چه حد است؟ اينکه اعتبار را توی گيومه گذاشتم به اين خاطر است که وصيتنامه ی کافکا را در مورد آثارش همگی می دانيم. کتاب «وصيت نامه های خيانت شده» را هم (صرف نظر از موافقت يا مخالفت ما با عقيده ی کوندرا درباره ی «خيانتی» که با زيرپا نهاده شدن اين وصيت نامه به کافکا شده است) می شناسيم. بحث بر سر حد «اعتبار» اين «خيانت» است. يک وقتی ناشری مثل گاليمار همه ی قسمت هايی را که خود نويسنده حذف کرده است در قسمت حواشی چاپ می کند(امری که به شدت مورد اعتراض کوندراست) يک وقت هم ناشری با مسؤليت ماکس برود کارهائی را منتشر می کند که قرار بوده است بسوزانند. يک وقتی هم هست که ناشری( حالا آلمانی فرانسوی يا هرکجائی) از شهرت و اعتبار کافکا استفاده يا سوء استفاده می کند تا قطعاتی داستانگونه را از اينجا و آنجا برگيرد و از آن کتابی فراهم کند. در اين مورد خاص، کتابی را که مأخذ ترجمه ی آقای عبداللهی بوده است من نمی شناسم. ظاهراْ آقای صدر هم نمی شناخته وگرنه آن اعتراضيه را نمی نوشت. روشن کردن حد «اعتبار» اين کتاب و کتابهائی از اين دست(اگر وجود دارند) توسط طرفين اين گفت و گو يا هرکس ديگری که کافکا شناس است يا دست کم احاطه دارد به زبان آلمانی، سمت و سوی مناسبی است که می توان به عنوان ادامه ای سودمند برای اين گفت وگو در نظر گرفت.
نکته ی ديگری که بايد به آن اشاره کرد ريشه ی بدبينی ما «خارج از کشوری ها» به امر ترجمه است. زمانی بود که وقتی به ذبيح الله منصوری کتابی سفارش می دادند برای ترجمه، می گفت: «می خواهيد ترجمه اش چند صفحه باشد؟». از آن زمان تا امروز، امر ترجمه در کشور ما راه درازی را آمده و پيشرفت های شگفت انگيزی کرده. طوری که امروز می توان از «نهضت ترجمه» به عنوان يک اتفاق مهم در فضای فرهنگی کشور سخن گفت. با اين حال، شخصاْ هيچگاه تا اين حد بدبين نبوده ام به کتابهای منتشر شده در ايران (بويژه کتابهای ترجمه شده)؛ اين بدبينی به حدی است که می کوشم از خواندن کتابهای ترجمه شده تا جايی که در توانم هست اجتناب کنم و در اين يک مورد اصل را بر «عدم برائت» می گذارم؛ مگر آنکه خلافش ثابت شود. بعضی از دلايل اين بدبينی را چند سال پيش در مقاله « رمان ايرانی...» برشمرده ام، اينجا مکرر نمی کنم. ريشه ی اين بدبينی را هم در دو چيز می دانم: سانسور و کتابسازی.
چند نمونه:
1 ـ يکی دو هفته ی پيش گذارم افتاد به انتشارات خاوران. هربار، طبق يک عادت قديمی، بعضی از کتابها را محض اطلاع از اوضاع نشر تورقی می کنم. اين بار«سنگر و قمقمه های خالی» بهرام صادقی را نگاه کردم. در صفحه ی مشخصات کتاب با کمال شگفتی ديدم نوشته است«چاپ اول»!! چرا؟ کتابی که پيش از انقلاب بارها تجديد چاپ شده است چرا بايد حالا که پس از سالها اجازه ی نشر پيدا کرده توی مشخصاتش بنويسند «چاپ اول»؟ تا به جوانها بگويند اين کتاب اينقدر بی اهميت است که طی اينهمه سال فقط يکبار چاپ شده؟ کنجکاويم بيشتر شد. رفتم سراغ داستان «عافيت» از همين کتاب تا ببينم سر آن چه بلايی آورده اند. ديدم بجای «آخوندی قوی هيکل» نوشته شده «مردی قوی هيکل»! کجای دنيا دست می برند در کتاب نويسنده ای که از دنيا رفته؟
2 ـ آقای عباس ميلانی مطلع می شود که آقای عبدالرضا هوشنگ مهدوی مشغول ترجمه کتاب او(معمای هويدا) از انگليسی به فارسی است. ضمن تماس با مترجم به ايشان تذکر می دهد که خود او مشغول ترجمه اين کتاب است و درنتيجه آقای مهدوی اجازه ی چنين کاری را ندارد. آقای مهدوی نه تنها به تذکر نويسنده کتاب اهميتی نمی دهد بلکه کتاب را برخلاف تمايل نويسنده اش با حذف قسمت های مهمی از آن به چاپ می سپرد. ترجمه ی آقای مهدوی و ترجمه ی آقای ميلانی(بدون آن حذف ها) به فاصله کمی به بازار می آيد. اما جالب اينجاست که وقتی کار اعتراض آقای ميلانی به مطبوعات می کشد آقای مهدوی دو قورت و نيمشان هم باقی است و مدعی می شود که آقای ميلانی(نويسنده کتاب) بعضی از قسمت ها را غلط ترجمه کرده!!
3 ـ اين اواخر کتابی از ايرج پزشکزاد در خارج از کشور منتشر می شود. کمی بعد همين کتاب با حذف تمام قسمت هائی که به اوضاع فعلی کشور مربوط است در ايران چاپ می شود. حذف ها به نحويست که انگار آقای پزشکزاد اين کتاب را فقط در انتقاد به اوضاع رژيم پيشين نوشته اند. آقای پزشکزاد مجبور می شود طی اطلاعيه ای اين کتاب را تحريم کند و از مردم بخواهد که آن را نخوانند.
4 ـ از ميان انواع کتاب ها، رمان ژانری ست که بيشترين لطمه را از سانسور خورده است. تمام قسمت های اروتيک رمانها، بی بروبرگرد، حذف می شود. بعضی از مترجمان و ناشران آنقدر احساس مسؤليت دارند که دست کم اين مسئله را به خوانندگان تذکربدهند. اما کم نديده ام کتابهائی که مترجمشان تن داده است به حذف اما خودش را موظف نديده تذکر بدهد به خواننده.
کوتاه کنم: در اين شرايط وحشتناک، و تا وقتی که سانسور هست، خود مترجم ها بيش از هرکسی می توانند نقش داشته باشند در ساختن يا فروريختن ديوار اعتماد. اگر نمی توان مثل منوچهر بديعی، مترجم اوليس جويس، آنقدر به کار خود ايمان داشت که تن نداد به حذف حتا به قيمت برباد رفتن حاصل زحمات، دست کم می توان مثل بعضی ديگر احساس مسؤليت کرد و به خواننده هشدار داد. مبارزه با کتابسازی البته وظيفه ی همه ی ماست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر