دوشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۳


برخورد نزدیک با جشنواره «نزدیک دوردست» (3)

«دایره» ی جعفر پناهی را خیلی پسندیده بودم. فضاسازی خوب، فرم تازه، و ساختار منسجم اش امید می داد که راه تازه ای در فیلم سازی ایرانی باز شده: فیلم اجتماعی با ارزش های بالای هنری. «طلای سرخ» اما در حد «دایره» نبود. دیالوگ های ده دقیقه ی اول فیلم بسیار نازل بود(از کیارستمی که سناریست این فیلم بود نوشتن چنین دیالوگ هائی بعید بود). فیلم هم در مجموع نتوانسته بود انگیزه های قتلی را که محور اصلی کار بود توجیه کند. با اینحال دو سکانس درخشان پیتزاخوری و استخر فیلم را تبدیل به چیزی می کرد که به دیدنش می ارزید؛ نیز بازی درخشان هنرپیشه ی اول فیلم(که هنرپیشه نیست و گویا در زندگی واقعی اش پیتزافروش است).
در بخش نمایشگاه هم، سوای کارهای درخشان مرجان ساتراپی که از قبل با آنها آشنا بودم، تنها کار تازه ی شیرین نشاط بود که توانست مرا تکان بدهد. روی پرده ی سمت راست یک خواننده ی مرد در حال اجرای آواز است. سالن پر از تماشاگر است و کلمات شعر کاملاَ روشن (از یکی از کارهای شهرام ناظری استفاده شده بود). در تمام این مدت روی پرده ی مقابل سایه ی زنی ست ایستاده در یک سالن نیمه تاریک و خالی از تماشاگر. آواز که به آخر می رسد تماشاگران خواننده ی مرد را تشویق می کنند. حالا پرده ی سمت چپ کمی روشن می شود و زن (سوسن دیهیم) آوازش را برای سالنی که خالی از تماشاگر است آغاز می کند: هیچ کلامی در میانه نیست. هرچه هست اصواتی ست تکان دهنده، بدوی و سرشار از درد که نه به کلام در می آیند و نه برای آنها شنونده ای هست؛ مصداق همان «من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر». تردیدی نیست که قوت تأثیر وحشتناک این کار تا حد زیادی وامدار موسیقی سوسن دیهیم و اجرای درخشان اوست. اما می توان پرسید چه چیزی در کار شیرین نشاط است که آثار او را تا این حد مورد توجه غربی ها قرار می دهد؟ شیرین نشاط با کلیشه های ساده و گاه شعاری کار می کند. و به گمان من رمز موفقیت او در این است که در کار با همین کلیشه ها بلد است چطور از طریق یک اجرای حساب شده و کاملاَ شخصی نتیجه ی کار را به چیزی ارتقاء دهد که بیانگر یک وضعیت دردناک بشری باشد. یعنی یک بار دیگر ما می بینیم که آنقدر که اجرای درست یک فکر مهم است خود آن فکر مهم نیست. و این دقیقاَ همان چیزیست که در کارهای مرجان ساتراپی هم می توان دید.
من بخشی از برنامه ها را که پیش از آمدن ما به برلین اجرا شد، از جمله تآترها را، ندیده ام. اما براساس حرف های بهرام مرادی و بعضی دیگر از دوستانی که این برنامه ها را دیده اند آنجا هم همین فریاد فروخفته و نگاه معترض جان مایه ی کار بوده. حال چرا باید جشنواره ای که 99 درصد برنامه هایش(صرف نظر از توفیق یا عدم توفیق هنری آنها) از این دست بوده مورد بی مهری عده ای از هموطنان قرار بگیرد، پاسخ را باید در «پارانویای ایرانی» جست. چیزی که در یادداشت بعدی به آن خواهم پرداخت.

هیچ نظری موجود نیست: