کتابِ «از» ها: (33)
از مرگ
مرگ هم مثل خواب میماند. سرت را که بگذاری، رفتهای! فرقش این است که وقتی مردی خواب میبینی که مردهای. بعد خواب میبینی صبح شده است و بیداری. بعد خواب میبینی رفتهای سرِ کار. بعد خواب میبینی داری غذا میخوری. بعد خواب میبینی تلویزیون نگاه میکنی. بعد خواب میبینی عشقبازی میکنی. بعد خواب میبینی شب است و داری میخوابی. بعد خواب میبینی مردهای. بعد خواب میبینی صبح شده است و بیداری... و این خواب آنقدر تکرار میشود که دیگر یادت برود مردهای یا داری خواب می بینی. آنوقت است که دیگر هیچ خوابی نمیبینی.
۲ نظر:
از مرگ.این توارد مکرر میانهی ما... هرکدام سویی از این جهان... چه توفیری دارد مگر
که چه؟ کدام؟
مرگ جویی و مرگ خویی
پیشوازی
مشتاق ِ خلاصی
حسرت ِ ناکردهها
....
راستش نگرفتم چه می گویید
ارسال یک نظر