کتاب «از»ها (36) :
از دیوانگان
شاعرترین دیوانهای که میشناسم مردی بود مغربی که هرچه لعن و دشنام داشت خطاب به سیارهی زمین میداد؛ میپرید به هوا و با تمام وزنش زمین را زیر پا لگد میکرد. بزرگترین اشتباهش این بود که یک شب پلههای چوبیی طبقهی چهارم ساختمان را با سیارهی زمین اشتباه گرفت. بردندش به تیمارستان. حالا تمام روز افقی است. ناچار است رو به آسمان بکند. جایی که هرچقدر لگد بزنی پاهایت اصابت نمیکند به «کسی».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر