سهشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۹۰
دوشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۹۰
شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۰
شنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۹۰
پنجشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۰
در این آدرس می توانید آلبوم «دشتی ـ ماهور» کار «گروه مشتاق» به سرپرستی رضا قاسمی را به طور کامل بشنوید:
بخش اول : دشتی
بخش دوم: دستگاه ماهور
بخش اول : دشتی
بخش دوم: دستگاه ماهور
جمعه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۰
چهارشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۹۰
کتاب «از»ها: (55)
از انتظار
انتظار کشیدن در آسانسور، در اتوبوس، در مترو، در هواپیما... نوع ویژهییست از انتظار که خاص دوران ماست(برخلاف انتظار یعقوب، این انتظاریست از پیش اعلام شده). در تمامی این انتظارها انسان تبدیل میشود به وزن.
هیچ چیز به اندازه بالا یا پائین رفتن از یک پلهی برقی که، به هر دلیل، عجالتا از کارافتاده کلنجار ایجاد نمیکند میان فاعلیت و عدمفاعلیت انسان(از پله برقی توقع هست حرکت بکند). در حالت عادی، میتوان در جهت حرکت پله برقی به راه افتاد و زمان را به نصف کاهش داد. در جهت خلاف اگر حرکت بکنیم به احتمال بسیار زیاد هرگز به مقصد نمیرسیم. در جاهای پرازدحام(مثل بسیاری از پلههای برقی مترو لندن) انسان دوباره تبدیل میشود به وزن.
اضطراب بهائی است که میپردازیم تا، در مبادلهای فاوستی، زمان فشرده شده را بخریم.
کتاب «از» ها : (54)
از هنر
وقتي كسی ليوانی را برمیدارد آب بخورد، توی آن را نگاه میكند. اما وقت گذاشتن ليوان، نيم نگاهی هم نمیكند به آن. يك ظرف چينیی گرانقيمت را همه با احتياط برمیدارند و با همان احتياط هم سر جايش میگذارند. توی آن چيزی نيست، اما هيچكس فكر نمیكند خالیست؛ چون ظرف چينیی گرانقيمت همان چيزيست كه بيرون آن است؛ درست مثل يك اثر هنری.
سهشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۰
دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۰
کتاب «از»ها: (53)
از تسبیح
تسبیح در اصل نوعی «چرتکهی همراه» بوده است برا ی نگهداشتن حساب ادعیه و اوراد. سکولارها با استفادهی غیردینی از تسبیح آن را تبدیل کردند به یک «ژیمنازکلوب همراه» برای ورزشِ انگشت شست و اعصاب. بعد از انقلاب، تازه مسلمانهای عابد ، با آویختن صدای نوحه و بیرق اباعبدالله به در و دیوار این ژیمنازکلوب، آن را تبدیل کردند به مکانی که از بیرون مسجد به نظر برسد اما ازدرون همان ژیمنازکلوبی باشد که در صورت لزوم دو رکعت نماز هم بتوان در آنجا خواند.
عجیبترین منظرهای که بعد از انقلاب دیدم پاسبانی بود که سرِ پستِ نگهبانی تسبیح میانداخت.
یکشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۰
کتاب ازها : (52)
از ماسک یا نقاب
ماسک هم، همچون اسم مستعار، تمنای تملک قدرتیست شيطانی: ديدنِ ديگران بدون دیده شدن.
اگر همهی عضلات چهره را از کار بیندازید تاثيری که بر طرف مقابل میگذاريد هراس آور است. چون نمیفهمد در درون شما چه میگذرد.
چشمبند ستمگرانهترین شکل استفاده از ماسک است. بازجویی که چشمبند میزند به چشم زندانی زحمتِ ماسک زدن را از خود برمیدارد و آن را هزاران بار تشديد شدهتر تحميل میکند به زندانی. بازجو خود را نامرئی نمیکند، زندانی را نابینا میکند.
مايرهولد نهايت هنر يک بازيگر را در اين میدانست که برسد به قدرت یک عروسک. رزو گابریادزه، کارگردان بزرگ گرجی، با نمایشهای حیرتانگیزش نشان داد تا چه حد حق با مایرهولد است.
در یک بالماسکه قدرتِ شيطانیی ماسک به يکسان تقسيم میشود ميان همه. هرکسی همانقدر نامرئیست که دیگران. اين تساوی، قدرتی است شيطانی اما فاقد شر. شيطانیست چون آزادي بدون احساس مسئوليت است؛ و فاقد شر است چون همه به يکسان برخوردارند از آن.
پنجشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۰
چهارشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۰
کتاب ازها : 48
از خطاهای انسانی، وصايای شيطانی
اگر گمان میکنید پک زدن به سیگار زنی بوسیدن غیرمستقیمِ اوست هرگز نخواهيد سيگارش را به شما بدهد. چون گمان خواهد کرد حتا برای بهدستآوردن چيزهای ارزشمند هم شما راهی جز گدايی نمیشناسيد. شیطان با توسل به طنز همه چیز را معلق میکند. سیگار را میگیرد اما بجای نزدیک کردن آن به لبها، صورتش را به صورت زن نزدیک میکند: سیگارت را بده، میخواهم پکی بزنم از لبهات!
از خطاهای انسانی، وصايای شيطانی
اگر گمان میکنید پک زدن به سیگار زنی بوسیدن غیرمستقیمِ اوست هرگز نخواهيد سيگارش را به شما بدهد. چون گمان خواهد کرد حتا برای بهدستآوردن چيزهای ارزشمند هم شما راهی جز گدايی نمیشناسيد. شیطان با توسل به طنز همه چیز را معلق میکند. سیگار را میگیرد اما بجای نزدیک کردن آن به لبها، صورتش را به صورت زن نزدیک میکند: سیگارت را بده، میخواهم پکی بزنم از لبهات!
سهشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۰
دوشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۰
کتاب ازها : 46
از فرصت طلبی
فرصت طلب آدمی است که وجود ندارد. به همین دلیل دائم مشغول ابراز وجود است. او تنها در صورتی میتواند وجود داشته باشد که شما وجود داشته باشید. اگر سرتان به تنتان بیارزد ابتدا سعی میکند زیر علم شما سینه بزند. اگر دید اهل نوچهپروری نیستید سعی میکند به صف دشمنان شما بپیوندد؛ بیربط و با ریط،، دائم به بدگویی از شما بپردازد. بعد هم که از دنیا رفتید او نخستین کسی خواهد بود که زبان به مرثیه بازخواهد کرد. آه که از همان خردک خاطرات بیارزش رابطهاش با شما چه داستانهای پر آب و تاب که به خورد ملت نخواهد داد.
فرصتطلب کسی است که پول مسافرت ندارد اما مصمم است همهی دنیا را با اُتو استوپ زیرپا بگذارد. اگر سوارش کنید آنقدر تعریف میکند از شما که دلتان میخواهد از ماشین پرتش کنید بیرون. اگر سوارش نکنید آرزو میکند همان لحظه ماشینتان پرت شود به ته دره.
اصفهانیها صفت جالبی دارند برای بعضی از آدمها:«بی معنی». فرصت طلب آدمی است به تمام معنا بیمعنی.
رذالت فرزند مشروع فرصتطلبیست.
یکشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۰
شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۰
کتاب «از» ها: 44
از سیاست
سیاست مجموعه اتفاقاتیست که حالا میافتند اما حقیقتشان بعدها معلوم میشود. سیاستمدار کسیست که حالا همکار شماست اما چند سال بعد معلوم میشود به شما تجاوز کرده.
سیاست میتواند تاریخ کشوری را به دوبخش تقسیم کند: قبل از کهریزک، بعد از کهریزک. قبل از یازده سپتامبر، بعد از یازده سپتامبر.
سیاست میتواند خنده دار باشد: شما با هواپیمای جنگی به مردم معترض کشور خود حمله میکنید(قذافی).
سیاست میتواند گریه آور باشد: عرفات پشت در منتظر باشد و شما بجای رسیدن به درد فلسطینیها دماسنجتان را توی دهان مونیکا لوینسکی بگذارید.
سیاست یعنی پس از پیروزی انقلاب شما با تجاوز دستهجمعی به یک زن خبرنگار دامن او را لکهدار کنید و بعد از او بخواهید برای آنکه دامن انقلاب لکهدار نشود صدایش را در نیاورد.
سیاست نشان میدهد که آدم میتواند هم بر اثر«سرکوب»، هم بر اثر «مذاکره سیاسی» و هم براثر «پیروزی یک انقلاب» دچار شقدرد بشود.
سیاست نوعی ویاگرا است که در بستهبندیهای کاملاَ متفاوتی عرضه میشود: شفاهی، کتبی، شیمیایی، اتمی...
جمعه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۰
کتاب «از» ها: 43
از اعتماد
اعتماد میل شدید انسان است به تکثیر خود. نوعی «کلوناژ* روح» که، میلیون ها سال پیش از تولد گوسفند دالی، انسان آن را اختراع کرد بیآنکه چیزی از علم ژنتیک بداند.
اعتماد وقوفِ شرمگینانه انسان است به تنهاییی بیکران خود؛ بیاعتمادی اوست نسبت به الطاف پروردگار؛ و امیدی خرافی به اینکه شیطان شاید همان خداوند است.
انسان با کشفِ اعتماد خیانت را اختراع کرد.* Clonage
پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۰
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۰
کتاب «از»ها (41):
از دائرة المعارف مختصر مستراح
مستراح تنها جایی است که همه با اضطراب به آن میروند و با خرسندی از آن بیرون میآیند. با اینهمه، از نظر مردم مستراح جای ناخوشایندیست. در بعضی نواحیی روستاییی سیستان و بلوچستان چنین تلقیای از مستراح وجود ندارد. چون مستراح چیزیست که وجود ندارد. بیابانی را تصور کنید که در تاریکی شب (کمی هم مهتاب باشد شاعرانه تر است) عدهی زیادی از مردان، دستارهای سپید بر سر و جامهی سپید بر تن، شلوارهایشان را پائین کشیده، به فاصله کمی از هم روی دو پا نشستهاند و همچنان که در کار تخلیهاند به صدای بلند مشغولند به گفت و خند. در سکانسی از«شبح آزادی» آدمها غذایشان را در اتاقکی به تنهائی میخورند و برای قضای حاجت دور تا دور میزی روی توالت مینشینند و گفت و گو میکنند. باید تحقیق شود بونوئل بلوچ بوده یا نه. با اینهمه، باید اعتراف کرد ایده بلوچها شاعرانهتر است.
مستراح تنها جاییست که به یادمان میآورد انسان یک کارخانه است؛ مستعمرهای از زنجیره مستعمراتِ طبیعت در چرخهی حیات.
به مستراح که میروید اگر کارخانهتان دروضعیتِ تورم توام با رکود است با خود کتاب ببرید؛ کتابهائی که، وقتِ خواندن، اگر نویسندهاش جلوی رویتان بود دو دستی آن را میکوبیدید توی سرش. اطمینان میدهم چنین کتابهایی بسیار کارآتر از هر ملیّنیست.
از میان نامهای متعدد این مکان:
مستراح یادآور مکانی است بدبو، خیس و کثیف.
مبال با آنکه کلمهایست قدیمی یادآور مکانیست خشک با بویی نهچندان آزاردهنده، مثل پِهن.
توالت یادآور مکانیست تمیز، کاشیکاری شده و خوشبو.
آبریزگاه یادآور مکانیست خنثا؛ هیج احساسی در شما برنمیانگیزد جز اینکه آفتابهای مسی به دست دارید و عبا و عمامهای بر تن.
دستشویی یادآور مکانیست برای خجلتزدگان.
مستراح چنان بوی تهوع آوری دارد که ممکن است شما را دچار مازاد تولید بکند. در عوض توالت چنان خوشبوست که ممکن است خیال تولید را از سرتان بیندازد. وقتی خودتان در توالت نشستهاید بوی بدی احساس نمیکنید. در عوض اگر بلافاصله بعد از کس دیگری به توالت بروید تعجب میکنید از این که انسان چقدر بدبوست.
فکرهایی که در مستراح به دست میآیند قاعدتا باید شبیه همان فکرهایی باشند که در قدمزدن به دست میآیند. چون نیچه در این مورد چیزی نگفته است.
توالت جاییست مولتی فونکسیونل. بعضی برای قضای حاجت به آنجا میروند، بعضی برای گریه، بعضی برای کشیدن سیگار، بعضی برای تزریق مواد، و، از سی سال پیش به اینطرف، بعضی برای خوردن، و از دوره معظم رهبری به اینطرف بعضی برای خوراندن.
بیت:
به مستراح میروی شیلنگ را فراموش مکن.
مستراح و رستوران جزو معدود مکانهایی هستند که وزن انسان را به یک ورود و خروج تغییر میدهند. برای ورود به هر دوی این مکانها پول باید داد. برتری سنت به مدرنیته در این است که شما پول مستراح نمیدهید.
در لغتنامهای قدیمی تعریفی برای مستراح آمده است که نشان میدهد در آن ایام مستراح چقدر جای شاعرانهای بوده:
مستراح : جای برآمدن و جای آسایش. (منتهی الارب).
جای برآمدن!
جای برآمدن!
سهشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۰
یکشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۰
کتاب «از»ها (39):
از بردباری
از بردباری
«عرض اندام» یا «گیردادن به یکی بزرگتر از خود به قصد خودنمایی» ورزشی است باستانی که همه بلدند اما تنها کسانی به آن مبادرت میکنند که بعضی از ماهیچههای مغزشان لاغرتر از حدِ معمول است. در این فیلم نوع «عرض اندام» این دانشجوی «انقلابی» تماشاییست؛ اما از آن تماشاییتر خونسردی حیرتانگیز و واکنشِ بردبارانهی لاکان است.
شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۰
کتاب «از»ها (38) :
از سیاره زمین
از میلیونها اسپرم فقط یکی به مقصد میرسد، از میلیونها انسان هم فقط یکی. از میلیونها سیاره هم فقط یکی؟
و زمین در کدام مرحله است؟ یکی از میلیونها اسپرمی که براه افتاده؟ یا «تخمک بارور شده»ای که سرانجام به هیئت موجودی کژاندام* بدنیا آمده است؟
اگر این است، شاید قدیمیترین دغدغهی بشر، یعنی این تصور که «زندگی در جای دیگری است»، ریشه داشته باشد در واقعیتی که به شهود رسیده است و هنوز به دانش نه.
اشاره: «کژاندام» معادلی است پیشنهادی برای «ناقص الخلقه».
جمعه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۰
کتاب «از»ها (36) :
از دیوانگان
شاعرترین دیوانهای که میشناسم مردی بود مغربی که هرچه لعن و دشنام داشت خطاب به سیارهی زمین میداد؛ میپرید به هوا و با تمام وزنش زمین را زیر پا لگد میکرد. بزرگترین اشتباهش این بود که یک شب پلههای چوبیی طبقهی چهارم ساختمان را با سیارهی زمین اشتباه گرفت. بردندش به تیمارستان. حالا تمام روز افقی است. ناچار است رو به آسمان بکند. جایی که هرچقدر لگد بزنی پاهایت اصابت نمیکند به «کسی».
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۰
سهشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۰
دوشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۰
کتابِ «از» ها: (33)
از مرگ
مرگ هم مثل خواب میماند. سرت را که بگذاری، رفتهای! فرقش این است که وقتی مردی خواب میبینی که مردهای. بعد خواب میبینی صبح شده است و بیداری. بعد خواب میبینی رفتهای سرِ کار. بعد خواب میبینی داری غذا میخوری. بعد خواب میبینی تلویزیون نگاه میکنی. بعد خواب میبینی عشقبازی میکنی. بعد خواب میبینی شب است و داری میخوابی. بعد خواب میبینی مردهای. بعد خواب میبینی صبح شده است و بیداری... و این خواب آنقدر تکرار میشود که دیگر یادت برود مردهای یا داری خواب می بینی. آنوقت است که دیگر هیچ خوابی نمیبینی.
یکشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۰
کتاب «از» ها (32):
از رابطه
دخترک ایستاده بود کنار مادر؛ روی صندلی جلویی. قطار که راه افتاد، برگشت طرفم. چه زیبایی شگرفی داشت! نشد ستایشش نکنم. پس، پوشیده از دیگران، عضلههای چهرهام به کار افتاد. چهرهاش شکفت از هم؛ طوری که نشد ادامه ندهم. به همان زبان اشاره گفتم وای بر پسران روزی که تو یک الف بچه بشوی دختری گُنده. او هم عضلات چهره را به کار انداخت. حرف حرف آورد و چندین ایستگاه میان ما سخنها رفت بیآنکه مادر سری بگرداند. قطار رسید به ایستگاهِ تازه و توقف کرد. دخترک همینطور که حرف میزد نگاهی به نام ایستگاه انداخت. ناگهان برگشت، زد روی شانهی مادر، تابلوی ایستگاه را نشانش داد و با حرکاتِ تندِ دستها و صورت به او گفت باید پیاده شوند. مادر به آرامی سری چرخاند، نگاه کرد به نام ایستگاه و ناگهان برخاست. دختر را بغل زد و به سرعت رفت. تهِ حماقت بود! من با او به زبان او میگفتم و گمانم بود او با من به زبان من میگفت.
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۹۰
وریا مظهر هم رفت
چه ضربه ی سهماگینی. ایمیلی آمد که و. م. آیرو(وریا مظهر) شاعر و داستان نویس کرد که پناهنده بود در فنلاند، از دنیا رفت. امیدوارم حقیقت نداشته باشد. شعر می گفت اما استعداد در خشانی از خودش نشان داد در داستان. دوتا از کارهایش را می توانید در اینجا بخوانید:
http://www.rezaghassemi.com/da stan_84.htm
http://www.khalil.blogspot.com /2004_12_15_khalil_archive.htm l#110308675335908439
اینهم لینک هشت شعر وریا مظهر در دوات:
http://www.rezaghassemi.co m/poem9.htm
این هم لینک شعر دیگری از او: بازگشت
http://www.rezaghassemi.co m/poem_59.htm
و. م. آیرو: 6 شعر از کتاب دردست انتشارِ «تلویزیونِ خراب»
http://www.rezaghassemi.co m/poem_72.htm
چه ضربه ی سهماگینی. ایمیلی آمد که و. م. آیرو(وریا مظهر) شاعر و داستان نویس کرد که پناهنده بود در فنلاند، از دنیا رفت. امیدوارم حقیقت نداشته باشد. شعر می گفت اما استعداد در خشانی از خودش نشان داد در داستان. دوتا از کارهایش را می توانید در اینجا بخوانید:
http://www.rezaghassemi.com/da
http://www.khalil.blogspot.com
اینهم لینک هشت شعر وریا مظهر در دوات:
http://www.rezaghassemi.co
این هم لینک شعر دیگری از او: بازگشت
http://www.rezaghassemi.co
و. م. آیرو: 6 شعر از کتاب دردست انتشارِ «تلویزیونِ خراب»
http://www.rezaghassemi.co
دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۰
از ادبیات (27)
کرولال ها نشان داده اند که انسان برای بیان کردن خود نه نیازی به صدا دارد نه کلمه. ادبیات به صدا درآوردن آن کلماتی است که در ما لال مانده اند؛ صداهایی که تنها در صورتی شنیده می شوند که نوشته شوند.
«کتابِ ازها »
کرولال ها نشان داده اند که انسان برای بیان کردن خود نه نیازی به صدا دارد نه کلمه. ادبیات به صدا درآوردن آن کلماتی است که در ما لال مانده اند؛ صداهایی که تنها در صورتی شنیده می شوند که نوشته شوند.
«کتابِ ازها »
یکشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۰
شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۰
پنجشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۰
چهارشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۰
دوشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۰
یکشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۰
شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۰
از تنهایی
میگویند انزال سریع تمهید طبیعت است برای تضمین تداوم حیات به روزگاری که همه نوع خطری، از جمله خطرحملهی حیوانات وحشی، فرصت نمی داده به یک جفتگیری ی سر صبر. به همین سیاق می توان پرسید آیا «بهره کشی» خویی نیست که طبیعت در ما نهاده تا از همان بدو تولد چنگ بیندازیم به پستان مادر؟ تنها آن کس که تنهایی را انتخاب کرده میتواند ادعا کند که دیگر وداع کرده با خوی بهره کشی.
چهارشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۰
ازغرایب زندگی ام
ازغرایب زندگی ام، گوسپندی دیدم سرش بریده، پوستین اش دریده، لاشه اش به قناره و طناب از درختی آویزان، سینه اش تا به شکم شکافته، به ضربه ی ساطور ستون فقراتش دو نیم می کردند اما قلبش می تپید هنوز. « ایلویی ایلویی لما سبقتنی» و گریستم اما نه بر تنهائی مسیح، بر تنهائی این قلبی که هیچ رسالتی نداشت اما در تمام افلاک یکی نبود که بگوید: بایست! بایست ای قلب بیهوده!
ازغرایب زندگی ام، گوسپندی دیدم سرش بریده، پوستین اش دریده، لاشه اش به قناره و طناب از درختی آویزان، سینه اش تا به شکم شکافته، به ضربه ی ساطور ستون فقراتش دو نیم می کردند اما قلبش می تپید هنوز. « ایلویی ایلویی لما سبقتنی» و گریستم اما نه بر تنهائی مسیح، بر تنهائی این قلبی که هیچ رسالتی نداشت اما در تمام افلاک یکی نبود که بگوید: بایست! بایست ای قلب بیهوده!
چهارشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۰
از نامه به یک دوست، در ربط با «وردی که برهها میخوانند»:
میدانی، آنوقتها، مثل حالا که فیسبوکنویسی میکنم، وبلاگنویسی میکردم..یکهو به سرم زد که این چرندیاتی را که به بطالت مینویسم نظم و نسقدار بنویسم؛ شاید شد رمان. حالا هم، رضا را چه دیدهای، یک وقت ممکن است به سرم بزند این فیسبوکیاتی را که مینویسم با یک نخی در وسط بنویسم؛ حالا اسمش بشود رمان، داستان بلند یا هرچه، خیلی در بند نیستم. غرض «فیس»یست کز ما « بوک» ماند.
جمعه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۰
از تاریکی
از تاریکی می ترسیم، حتا اگر کسی در آنجا نباشد. و درست به دلیل وجود همین «هیچکس» است که می ترسیم. در تاریکی بیابان، برخورد با کودکی خردسال همانقدر هراس آور است که برخورد با غولی بی شاخ و دم. آخر، هر دو همان «هیچکس» اند.
از یادداشت های صفحه ی فیسبوک رضا قاسمی:
http://www.facebook.com/profile.php?id=844214319#!/profile.php?id=844214319
از تاریکی می ترسیم، حتا اگر کسی در آنجا نباشد. و درست به دلیل وجود همین «هیچکس» است که می ترسیم. در تاریکی بیابان، برخورد با کودکی خردسال همانقدر هراس آور است که برخورد با غولی بی شاخ و دم. آخر، هر دو همان «هیچکس» اند.
از یادداشت های صفحه ی فیسبوک رضا قاسمی:
http://www.facebook.com/profile.php?id=844214319#!/profile.php?id=844214319
پنجشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۰
از قابلیت های زبان فارسی
در نامه به دوستی نوشتم: « ... میدانستم که اینطور وقتها چسب سوپرگلو معجزه میکند. پسرم آنجا بود. فرستادمش پی ی چسب. رفت خرید آورد.» به اینجا که رسیدم دست از نوشتن کشیدم. اتفاق جالبی افتاده بود. جمله آخر فقط سه فعل بود! بی هیچ نیاز به فاعل، حرف ربط یا مفعول. این قابلیت زبان فارسی مرا به وجد آورد.
در این جمله چیز دیگری هم البته هست که تعداد فعل ها را مشروط می کند: وزن کلمات! این سه فعل «رفت خرید آورد» به لحاظ وزنی و با توجه به کنتکست، شتابی به جمله می دهد شبیه به آن سه حرکت معروف شمشیر زورو. در نتیجه سرعت عمل را هم منتقل می کند. انگار گفته باشیم« بلند شد مثل برق رفت خرید آورد». وگرنه در حالت معمول محدودیتی از نظر تعداد فعل ها وجود ندارد. این حرف پیام هم درست است که فاعل و مفعول با ارجاع به جمله های پیشین حذف شده اند. اما همین کار، تا آنجا که من می دانم، در زبان انگلیسی، زبان فرانسه و به طور کلی زبان هایی که ریشه لاتین دارند ناممکن است. زبان های دیگر را نمی دانم.
از یادداشت های صفحه ی فیسبوک رضا قاسمی:
http://www.facebook.com/profile.php?id=844214319#!/profile.php?id=844214319
در نامه به دوستی نوشتم: « ... میدانستم که اینطور وقتها چسب سوپرگلو معجزه میکند. پسرم آنجا بود. فرستادمش پی ی چسب. رفت خرید آورد.» به اینجا که رسیدم دست از نوشتن کشیدم. اتفاق جالبی افتاده بود. جمله آخر فقط سه فعل بود! بی هیچ نیاز به فاعل، حرف ربط یا مفعول. این قابلیت زبان فارسی مرا به وجد آورد.
در این جمله چیز دیگری هم البته هست که تعداد فعل ها را مشروط می کند: وزن کلمات! این سه فعل «رفت خرید آورد» به لحاظ وزنی و با توجه به کنتکست، شتابی به جمله می دهد شبیه به آن سه حرکت معروف شمشیر زورو. در نتیجه سرعت عمل را هم منتقل می کند. انگار گفته باشیم« بلند شد مثل برق رفت خرید آورد». وگرنه در حالت معمول محدودیتی از نظر تعداد فعل ها وجود ندارد. این حرف پیام هم درست است که فاعل و مفعول با ارجاع به جمله های پیشین حذف شده اند. اما همین کار، تا آنجا که من می دانم، در زبان انگلیسی، زبان فرانسه و به طور کلی زبان هایی که ریشه لاتین دارند ناممکن است. زبان های دیگر را نمی دانم.
از یادداشت های صفحه ی فیسبوک رضا قاسمی:
http://www.facebook.com/profile.php?id=844214319#!/profile.php?id=844214319
شنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۰
چهارشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۹
هیروشیمایی در خانه وجود ما
پیش از انقلاب پدران و مادرانی بودند که هفتهای یک بار میرفتند به شاهعبدالعظیم یا حضرت معصومه. حالا پدران و مادرانی هستند که هفتهای یک بار میروند به بهشتزهرا یا، از آن بدتر، به اوین. انگار یک بار هم باید تاریخمان را از روی مسیرهایی بنویسیم که پدران و مادران رفته اند به جبر سرنوشتِ فرزندان.
برای ترسیم چنین مسیری استفاده از «گوگل ارث» الزامیست. فرزند یکی از این پدر و مادرها را میشناسم که نزدیک قطب شمال زندگی میکند. در پاریس پدر و مادری روستائی را دیدم مرد عرقچین داشت و زن چادر و روسری ی گلدار. این پدر و مادر شاید هرگز پا را از روستایشان بیرون نمیگذاشتند اگر دختر به پاریس پناه نیاورده بود. انقلاب اسلامی انفجاری اتمی بود در خانهی وجود ما.
شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۹
پروندهی ويژه: غولهای تآتری قرن بيستم(6) آنتونن آرتو (بخش یکم) : تآتر شقاوت. فیلمی از ساندرا اولس لوپز
ـ حرف های اولین گروسمن درباره آرتو
ـ درباره آنتونن آرتو
ـ آنتون آرتو در ویکی پدیا
با آنتونن آرتو آشنایی زیادی نداشتم و روی هم تنها دو یا سه بار او را دیدم. به یاد دارم که روز ششم فوریه سال ۱۹۳۴ او را در ایستگاه مترو دیدم که برای خرید بلیت توی صف، درست جلوی من ایستاده بود. با خودش حرف میزد و دستانش را با حرارت تکان میداد. دلم نیامد مزاحمش بشوم.
ـ حرف های اولین گروسمن درباره آرتو
ـ درباره آنتونن آرتو
ـ آنتون آرتو در ویکی پدیا
پنجشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۹
زن در زبان فارسی
در زبان فارسی تعداد ترکیباتی که با کلمه «زن» ساخته شده حدوداَ دویست و پنجاه تاست؛ تقریباَ پنج برابر ترکیباتی که با کلمه «مرد» ساخته شده. اما غالب این ترکیبات ربطی ندارد به خود «زن» : بیل زن، همزن... آن چندتایی هم که ربط دارد غالبا َبرمی گردد به امور بی ناموسی: دبال زن(مردی که با زنان پیر مقاربت کند)، طبق زن(ترجمه اش خیلی بی ناموسی می شود. به رساله های مراجع مراجعه فرمائید). خاقانی گوید:
اهل بغداد را زنان بینی
طبقات طبق زنان بینی
پنجشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۹
دوشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۹
دوشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۹
شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۹
جمعه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۹
چهارده قطعه شورآفرین. محمود خوشنام
درباره «چهارده قطعه برای بازپریدن» ساخته رضا قاسمی با صدای سپیده رئیس سادات
درباره «چهارده قطعه برای بازپریدن» ساخته رضا قاسمی با صدای سپیده رئیس سادات
دوشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۹
دوشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۹
سياره ای خارج از مدار: نگاهی به پسامدرنيسم در رمان همنوايی شبانه اركستر چوبها. مونا هوروش
اشاره: اصل مقاله در «پایگاه نشریات الكترونیكی دانشگاه تهران» منتشر شده است. از آنجا که با وضع موجود معلوم نیست این مقاله یا این سایت فردا سرجایشان باشند با اجازه نویسنده و ناشر آن را در اینجا منتشر کنم.
اشاره: اصل مقاله در «پایگاه نشریات الكترونیكی دانشگاه تهران» منتشر شده است. از آنجا که با وضع موجود معلوم نیست این مقاله یا این سایت فردا سرجایشان باشند با اجازه نویسنده و ناشر آن را در اینجا منتشر کنم.
شنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۹
گزارشی 22 دقيقه ای از جشن هنر شيراز
فستيوالی که نعمت بود برای کشور اما روشنفکران به دشمنی با آن پرداختند. اين گزارش البته کمی تا قسمتی غرض ورزانه است؛ اين را در تدوين فيلم می شود ديد. اما به هر حال بخشی از واقعیت را نشان می دهد.
فستيوالی که نعمت بود برای کشور اما روشنفکران به دشمنی با آن پرداختند. اين گزارش البته کمی تا قسمتی غرض ورزانه است؛ اين را در تدوين فيلم می شود ديد. اما به هر حال بخشی از واقعیت را نشان می دهد.
سهشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۹
از سر خوانی سعدی، بی اعتنا به آن عاشقیهای خفتبار (3)
اين «شخص» سعدی خيلی قيمت دارد. کم کماش، کلمه ديگری به ما هديه کرده است تا بگذاريم کنار «من»، «خود» و «خويشتن». وگرنه میشد به عادت مالوف بگويد مثلا: بنده از پای اندرآمد... راستش را بخواهيد يک جورهایی بوی فرديت میشنوم از اين «شخصم»:
گم شدم در راه سودا رهنمایا ره نمای
شخصم از پای اندرآمد دستگیرا دستگیر
یکشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۹
متن کامل گفت و گوی صدای آمريکا با رضا قاسمی درباره فهرست نوينسندگان و ناشران « برانداز»
اشاره: آنچه در بخش خبری تلويزيون صدای آمريکا پخش شد قسمت کوتاهی از گفت و گوی من با پيام يزديان بود و طبيعتاَ حق مطلب را ادا نمی کرد. اين متن کامل آن گفت و گوست.
اشاره: آنچه در بخش خبری تلويزيون صدای آمريکا پخش شد قسمت کوتاهی از گفت و گوی من با پيام يزديان بود و طبيعتاَ حق مطلب را ادا نمی کرد. اين متن کامل آن گفت و گوست.
شنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۹
پروندهی ويژه: اوج زيبايی شناسی شرقی (13) غلامعلی نی نواز، خداوندگار سرنا
تولد : 1320 تربت جام
مرگ : همين امروز
ـ قطعه ای بی نظير برای رقص های تربت جام
ـ درآمد سه گاه
ـ قطعه ديگری برای رقص های تربت جام
تولد : 1320 تربت جام
مرگ : همين امروز
ـ قطعه ای بی نظير برای رقص های تربت جام
ـ درآمد سه گاه
ـ قطعه ديگری برای رقص های تربت جام
جمعه، دی ۲۴، ۱۳۸۹
وجد آفرینیهای 'مشتاق'؛ نگاهی به تازهترین آلبوم رضا قاسمی . محمود خوشنام
دستش درد نکند. اما نفهميدم چرا اينقدر کار ما را ربط داده است به عرفان.
دستش درد نکند. اما نفهميدم چرا اينقدر کار ما را ربط داده است به عرفان.
دوشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۹
فهرست ناشران ونویسندگان برانداز هم اعلام شد
اﻧﺘﺸﺎرات «اﺧﺘﺮان» ﺑﻪ ﻣﺪﯾﺮیت ﻣﻨﺼﻮر اﻋﺮاﺑﯽ اردﻫﺎﻟﯽ دیگر ناشر «برانداز» در این جزوه ۶۴ صفحهای است.
در این جزوه از انتشارات اختران با عنوان ناشری با گرایش به «بهائیت» و «مارکسیسم» و منتقد جمهوری اسلامی یاد شده است.
از ﺣﺎﺗﻢ ﻗﺎدری، ﺣﺴﻦ ﻗﺎﺿﯽﻣﺮادی، ﺣﺴﻦ ﻧﺮاﻗﯽ، ﻋﺒﺎس ﻣﯿﻼﻧﯽ، اﺑـﺮاﻫﯿﻢ ﮔﻠﺴﺘﺎن، ﺣﻤﯿﺪ ﺷﻮﮐﺖ، ﻟﻄـﻒالله آﺟـﻮداﻧﯽ، ﻣﺎﺷـﺎالله آﺟـﻮداﻧﯽ، اﯾـﺮج اﻓـﺸﺎر، رﺿﺎ ﻗﺎﺳﻤﯽ و ﻫﻮﺷﻨﮓ ﻣﺎﻫﺮوﯾﺎن با عنوان نویسندگان و محققان «برانداز» مرتبط با اختران نام برده شده است.
اﻧﺘﺸﺎرات «اﺧﺘﺮان» ﺑﻪ ﻣﺪﯾﺮیت ﻣﻨﺼﻮر اﻋﺮاﺑﯽ اردﻫﺎﻟﯽ دیگر ناشر «برانداز» در این جزوه ۶۴ صفحهای است.
در این جزوه از انتشارات اختران با عنوان ناشری با گرایش به «بهائیت» و «مارکسیسم» و منتقد جمهوری اسلامی یاد شده است.
از ﺣﺎﺗﻢ ﻗﺎدری، ﺣﺴﻦ ﻗﺎﺿﯽﻣﺮادی، ﺣﺴﻦ ﻧﺮاﻗﯽ، ﻋﺒﺎس ﻣﯿﻼﻧﯽ، اﺑـﺮاﻫﯿﻢ ﮔﻠﺴﺘﺎن، ﺣﻤﯿﺪ ﺷﻮﮐﺖ، ﻟﻄـﻒالله آﺟـﻮداﻧﯽ، ﻣﺎﺷـﺎالله آﺟـﻮداﻧﯽ، اﯾـﺮج اﻓـﺸﺎر، رﺿﺎ ﻗﺎﺳﻤﯽ و ﻫﻮﺷﻨﮓ ﻣﺎﻫﺮوﯾﺎن با عنوان نویسندگان و محققان «برانداز» مرتبط با اختران نام برده شده است.
شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۹
پروندهی ويژه: غولهای تآتری قرن بيستم(3) اوژنی باربا (2): رويای آندرسن
در ميان آثار اوژنی باربا «رويای آندرسن» کاری است که به روشنی نشان می دهد آبشخورهای اين کارگردان ايتاليائی مقيم دانمارک در کجاست: به هم جوش خوردن دستاوردهای گروتوفسکی، بروک، و تادئوش کانتور با ملاطی از دستاوردهای شخصی خود او.
اشاره: کمی نظم کار بهم خورده. پرونده اوژنی باربا قاعدتا بايد بعد از پرونده ويژه پيتر بروک می آمد. جبران می شود به زودی.
لينک های مرتبط :
پروندهی ويژه: غولهای تآتری قرن بيستم
در ميان آثار اوژنی باربا «رويای آندرسن» کاری است که به روشنی نشان می دهد آبشخورهای اين کارگردان ايتاليائی مقيم دانمارک در کجاست: به هم جوش خوردن دستاوردهای گروتوفسکی، بروک، و تادئوش کانتور با ملاطی از دستاوردهای شخصی خود او.
اشاره: کمی نظم کار بهم خورده. پرونده اوژنی باربا قاعدتا بايد بعد از پرونده ويژه پيتر بروک می آمد. جبران می شود به زودی.
لينک های مرتبط :
پروندهی ويژه: غولهای تآتری قرن بيستم
پنجشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۹
پروندهی ويژه: غولهای تآتری قرن بيستم(3) اوژنی باربا (1): هاملت به کارگردانی اوژنيو باربا
اوژنی باربا برجسته ترين شاگرد گروتوفسکی است. از آن مهمتر، توانست از زير سايه استاد بيرون بيايد و به راه خود برود. اوژنی باربا ايتاليايی است و از حدود چهل سال پيش به همراه گروهش «اودين تياتر» در دانمارک کار می کند.
لينک های مرتبط :
پروندهی ويژه: غولهای تآتری قرن بيستم
حکايت غريبی ست اين سخن گفتن مولوی با زبان پارادوکس (2):
گفتی اسرار در میان آور
کو میان اندر این میان که منم
توجه! در اينجا برخورد من با آثار مولانا صرفاَ به عنوان يک متن ادبی است؛ آنهم از منظر پارادوکس. نه تعلقات عرفانی دارم و نه مايلم اين سلسله يادداشت ها باددادن دکان باب روز عرفان و عرفان بازی تلقی شود. اگر کسی مشارکتی دارد لطفاَ به چهارچوبی که در عنوان اين سلسله يادداشت ها مستتر است توجه کند.
گفتی اسرار در میان آور
کو میان اندر این میان که منم
توجه! در اينجا برخورد من با آثار مولانا صرفاَ به عنوان يک متن ادبی است؛ آنهم از منظر پارادوکس. نه تعلقات عرفانی دارم و نه مايلم اين سلسله يادداشت ها باددادن دکان باب روز عرفان و عرفان بازی تلقی شود. اگر کسی مشارکتی دارد لطفاَ به چهارچوبی که در عنوان اين سلسله يادداشت ها مستتر است توجه کند.
دوشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۹
یکشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۹
قابل توجه ادبا و موسيقیدانان!
در اين بيت سعدی «ضرب اصول» اشاره است به گوشه ای در رديف موسيقی ايرانی که حالا با نام «رنگ اصول» می شناسندش.
به دوستی که ز دست تو ضربت شمشیر
در اين بيت سعدی «ضرب اصول» اشاره است به گوشه ای در رديف موسيقی ايرانی که حالا با نام «رنگ اصول» می شناسندش.
به دوستی که ز دست تو ضربت شمشیر
چنان موافق طبع آیدم که ضرب اصول
حافظ هم دارد:
مغنی به ضرب اصول ام برآور ز جای
خوب است مسيقيدانان ايرانی هم توجه کنند که قدمت اين گوشه تا به کجاست؛ دست کم بر اساس اسناد مکتوب.
حافظ هم دارد:
مغنی به ضرب اصول ام برآور ز جای
خوب است مسيقيدانان ايرانی هم توجه کنند که قدمت اين گوشه تا به کجاست؛ دست کم بر اساس اسناد مکتوب.
اشتراک در:
پستها (Atom)