شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۲

رمز عبور از مانع (درباره داستان «اتاقی، خیالی» از سودابه اشرفی)
«اتاقی، خیالی» داستانی «ساده» دارد. حکایت بازداشت سه روزه ی دختری ست شانزده ساله به جرم گرفتن دست معشوق در کوچه ای خلوت. گفتم «ساده» و آن را توی گیومه گذاشتم. ساده است از بس عادی شده است. و عادی شده است از بس تکرار شده است.
در نمایشنامه تمثال، از زبان یکی از شخصیت ها نوشته ام: «هیچ چیز بدتر از این نیست که آدم اگر سرش درد می کند به سردردش عادت کند. چون، اینطوری، حالش خوب نیست ولی نمی فهمد چرا». مردم ما سال هاست به سردردهایشان عادت کرده اند. و تمام هنر سودابه اشرفی در اینست که به زیبائی تمام نشان می دهد که در پس این حادثه ی «ساده» چه فاجعه ای خوابیده.
«زانوهاتو بكن از هم. اينطوري مثل من. بيفت روش. آها اين‌طوري مثل من. تندتر چنگ بزني گرمت مي‌شه. نه اون‌جور وارفته. نترس. ببين، راحت بنشين – مثل ما.»
«اتاقی، خیالی» سطر به سطر ما را غوطه ور می کند در فضایی ترسناک و سرشار از غرائب تا ببینیم راه جهنم چطور با «حسن نیت» فرش می شود: دختری که بازداشت شده است تا میادا«گوهر عصمت» اش به باد رود حالا جسم و روحش زیر نگاه های هیز نگهبانان و زندانیان دیگر مورد تجاوز قرار می گیرد.
از وحشت، فشار انگشتانش را حس نخواهد كرد. از هراس و شرم است كه خود را با دست‌ها خواهد پوشاند و گيج و منگ به زن چشم خواهد دوخت.
«اونارم بيخودي نپوشون. بقيه هم دارن.»
نگاهش دور اتاق خواهد چرخيد.
«برو پايين نترس. نمي‌خورنت. من هم كه آدم‌خورم از لنگه‌هاي تو خوشم نمي‌آد.»

اشرفی به درستی( و به تأسی از پیرآندلو) روح را همطراز با جسم می کند تا وارونگی جهان اخلاقی
حاکمان کنونی را نشان بدهد. این یعنی فکر. و فکر، درست همان چیزی است که بخش اعظم ادبیات ما از غییبت آن رنج می برد.
غرابت فضای وهم آور این داستان را اشرفی به مدد زبان ساخته است. در این هر دو زمینه(زبان و فکر) ادبیات ما محتاج يک بازبینی جدی ست. آن ابهام مصنوع داستانهای دو سه دهه ی گذشته که صرفأ به مدد چند ترفند ساده فراهم می شد غالباْ بپا کردن گرد و خاک بود تا مبادا آشکار شود که آن پشت ها چیزی نیست. بازی های زبانی این روزها هم غالباْ نه تنها غفلت از فکر است که غفلت از یک نکته ی بدیهی هم هست: به وقت ترجمه(به فرض فراهم شدن چنین امکانی برای کارهائی از این دست) همه ی این بازی های زبانی ناگهان منحل می شوند و آن خلاء عظیم فکر با چهره ئی عریان خودش را نشان می دهد.
اینجا، در این داستان، سودابه اشرفی حد بازی های زبانی و جای واقعی آنها را در یک متن به درستی دریافته و به چابکی به کار زده است. من از تکرار این نکته به دوستان نویسنده ام خسته نمی شوم که وقتی متنی می نویسند به این بیندیشند که اگر ترجمه شد یک خواننده ی (حالا نمی گویم فرانسوی یا انگلیسی) یک خواننده ی اسکیمو یا چینی چه نسبتی میان خودش و این متن می بیند. به این بیندیشند که ربط میان نویسنده ی هر سرزمینی را با بقیه ی جهان فقط مسائل وجودی برقرار می کند نه بومی گرایی(که نواختن شیپور از سر گشاد آن است) و نه دخیل بستن به بازی های زبانی که از مانعی به نام ترجمه ویزای عبور ندارند.
سودابه اشرفی، با نوشتن «اتاقی، خیالی»، مانع را، به رسم پرش ارتفاع، هم برای خودش و هم برای داستان کوتاه ما بالاتر نهاده است.