جمعه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۸


The Lian Ensemble:
David Johnson, Marimba
Pirayeh Pourafar, Tar
Mahshid Mirzadeh, Santur
Mani Bolouri, Kamancheh, Composer
Randy Gloss, Dayareh
Austin Wrinkle, Cajon, Percussion
Houman Pourmehdi, Tonbak, Percussion
Homayoon Khosravi, Chello
Sam Minai, Acoustic Bass

دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۸

چاوشی خوانی در گوشه ی نيشابورک اجرا می شود؛ گوشه ای که لحنی آخرالزمانی دارد و يکی از گيراترين گوشه‌های موسيقی ايرانی‌ست.
چاووشی‌خوانی را به وقت پيشباز از زائری می‌خوانند که از زيارت خانه خدا برگشته. انتخاب گوشه‌ی نيشابورک برای چاووشی خوانی و لحن آخرالزمانی آن هم شايد از همين جاست.
چاووشی خوانی را نخستين بار وقتی شنيدم که شش هفت سال بيشتر نداشتم؛ در يکی از روستاهای اصفهان. تمام موهای تنم سيخ شده بود. از آن پس، مترصد فرصتی بودم که بار ديگر اين آواز را بشنوم. اما هيچ ردی از آن به دست نمی‌آمد. از هر کسی هم که سراغ می گرفتم چيزی درباره آن نمی‌دانست. زمانی که گل صدبرگ را با شهرام ناظری آماده می‌کرديم به او گفتم که چرا بايد حتماَ با پيش درآمد شروع کرد؟ پيش درآمد در اصل برای کنسرت است، و به نيت آماده کردن شنوندگان. ما که اجازه ی کنسرت نداريم (حوالی سال 1362 بود اگر اشتباه نکنم، و موسيقی هم به کل ممنوع). گفتم با چاووشی‌خوانی شروع کند. او هم چيزهای گنگی در ذهنش بود اما دقيقاَ نمی دانست چاووشی‌خوانی چگونه است. وقتی توصيف کردم که دقيفاَ چه حالتی دارد و در چه موقعيتی خوانده می شود يک چيزی را شروع کرد به خواندن. قطعه‌ی خوبی بود، اما آن حس چاووشی‌خوانی را نداشت. همين را به او گفتم. چيز ديگری را خواند. باز هم همانی نبود که بايد می‌بود. خوشبختانه ناظری دستش پر بود، مرتب چيز تازه‌ای می‌خواند. سرانجام پس از ده تايی آزمايش مختلف رسيد به آواز« عزم آن دارم که امشب...». چاووشی‌خوانی نبود، اما از نظر گيرائی و بويژه داشتن لحن خطابی خيلی به آن نزديک بود. نوار را با همين قطعه شروع کرديم. اما جستجوی من برای پيدا کردن چاووشی‌خوانی ادامه پيدا کرد. کم کم داشتم نااميد می شدم. گمان می‌کردم اينهم از همان چيزهاست که متعلق‌اند به گذشته‌ای که ديگر گذشته است. تا اينکه هفته پيش، پس از پتجاه و دو سال، روی يوتيوب برخوردم به چاووشی‌خوانی قنبری. موسيقی بوشهر را می‌شناختم، شروه‌خوانی و نوحه‌خوانی بخشو را بسيار شنيده بودم اما نمی‌دانستم که بوشهری‌ها هم چاووشی‌خوانی دارند. و چه خواننده‌ای! صدايش معناطيس دارد و روايتش از نيشابورک بديع است و پر از غلت ها، سکوت‌ها و آکسان‌های دلنشين. از همه مهمتر نوع ویژه ای از تزئین در این آواز هست که نامش را شاید بشود گذاشت «جویدن کلام»(و این البته فرق دارد با کلمات را جویده ادا کردن. خودشان می گویند موقع چاووشی خوانی خواننده باید کلمه را بجود)؛ نوعی ویبراسیون که صدا را دور و نزدیک می کند.
از نطر اجرا، کاری که در اين روايت چاووشی خوانی صورت گرفته حيرت انگيز است: نيشابورک را که گوشه ايست در ماهور و نوا، منتقل کرده است به حصار چهارگاه. بعد هم،از يکسو، با حذف درامد نيشابورک و، از سوی ديگر، با حذف فرود حصار ملودی را در تعليق کامل نگه داشته است.
کيمياگری يعنی اين.

جمعه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۸


پرتحرک ترين رقص دنيا، رقص عربی، به طرز تناقض آميزی از سکون رنج می‌برد؛ مثل غالب
هنرهای شرقی.
اينجا هم، مثل غالب هنرهای بصری شرق، موتيف ها به طرزی انتزاعی در کنار هم اند و
حرکتی هم اگر هست در محدوده‌ی تقارن‌هائی ست که گويی تا ابد تکرار می‌شوند.
ايريدا شارکی، رقصنده‌ی قرقيز، موفق شده است، با قرار دادن اين موتيف‌ها در ارتباطی
ارگانيک، به رقص عربی همان چيزی را بدهد که نداشت.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۸

Jerzy Grotowski

« در برخورد با يک نمايشنامه، به گمان من، وظيفه ی کارگردان نبايد جز اين باشد که نمايشنامه را صرفاَ تار و پودی ببيند که بر روی آن بايد اثر هنری تازه ای خلق کند که نامش نمايش است»
يرژی گروتوفسکی

در 1967، گروتوفسکی و گروهش، کار بر روی نمايش «انجيل» را، پس از چند اجرای خصوصی، رها کردند. با اين حال، اتودهائی که بر روی زندگی مسيح و ابعاد امروزی ی رفتار مسيحيان صورت گرفته بود، در نمايش « آپوکاليپس به روايت تصوير» ، يکی از اساسی‌ترين نمايش‌های گروتوفسکی، ادامه پيدا کرد؛ نمايشی که در آن بخش‌هائی از کتاب مقدس و نيز تکه‌هائی از آثار داستايوفسکی، اليوت، و سيمون وی مورد استفاده قرار گرفته بود. «آپوکاليپس به روايت تصوير» که در کنار «آکروپوليس» و «هميشه شاهزاده» بيشترين شهرت جهانی را به دست آورد، در سه ورسيون متفاوت در تاتر وروکلاو اجرا شد: ورسيون 1968، 1971، و 1973. اين نمايش هم، مثل کارهای ديگر گروتوفسکی، با همکاری هنرپيشه اصلی او، ريچارد چيشلاک به صحنه آمد.
در سال‌های 60 و 70 تآتر آزمايشگاهی گروتوفسکی سفرهای پرشماری به خارج داشت و در مهمترين فستيوال‌های جهان، از جمله در جشن هنر شيراز کارهايش را اجرا کرد.
برای گروتوفسکی بدن هنرپيشه به منزله يک ابزار موسيقی بود. پس هنرپيشه بايد امکانات گسترده‌ی بدن و صدای خود را هرچه بيشتر کشف می کرد و آن را درست همانطوری به کار می‌گرفت که يک نوازنده سارش را. او که خود شاگرد مکتب استانيسلاوسکی بود توانست، در نظر و در عمل، افق های تازه‌ای را در «کارهنرپيشه با خود» و «کار هنرپيشه بر نقش» باز کند.
در اينجا، ابتدا تکه‌ای از نمايش «آپوکاليپس به روايت تصوير» را می‌بينيد، سپس سه فيلم کوتاهی که در آن ريچارد چيشلاک، اعجوبه‌ای که در کارهای گروتوفسکی نقشی اساسی داشت، چشمه‌هائی از کارهای بدنی‌ی هنرپيشه را در اين مکتب تآتری نمايش می‌دهد.


آپوکاليپس به روايت تصوير(آخرين اجرای گروتوفسکی از اين نمايش، 1981 )
 


دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۸

«گه چنان و گه چنين است»
تضنيفی به غايت زيبا با صدای شبنم ثريا، کدبانوی آواز تاجيکستان (لطفاَ 20 ثانيه اول را ناديده بگيريد):
« تيکه تيکه تيکه می شم هو هو هو هوم م م م م م م ...»

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۸

Jerzy Grotowski

يرژی گروتفسکی، پيامبر تآتر قرن بيستم
(1933ـ1999، لهستان)

گروتفسکی را می‌توان مهم‌ترين و تاثيرگذارترين کارگردان و نظريه‌پرداز تآتر قرن بيستم لقب داد، وکتاب « بسوی تآتر بی‌چيز» او را مهم ترين کتاب نظری تاتر.
او خيلی زود دريافت که در برابر امکانات فنی بسيار وسيع سينما و تلويزيون، تآتر هيچ راهی ندارد مگر صرف نظر کردن از همه‌ی اين امکانات. بدين سان، او تآتر آزمايشگاهی خود را بنيان گذاشت؛ تآتری «بی چيز» که از گريم، لباس، نور، دکور و حتا صحنه‌ی تآتر صرف نظر کرد تا به آن جوهری دست يابد که ويژه‌ی تآتر است و با هيچ مديوم هنری ديگری قابل بيان نيست. عنصر اساسی در تآتر او بازيگر است. نه فقط طراحی صحنه که طراحی جايگاه تماشاگران درهر کار او به نحوی است که بيشترين ارتباط زنده ميان بازيگر و تماشاگر را ممکن کند.
قوت تاثير نمايش‌های گروتوفسکی، و از همه مهم تر، ديد حيرت انگيز او که به هرچه می نگريست آن را از زاويه‌ای شگفت و غيرمنتظره بررسی می‌کرد، از او شخصيتی می‌ساخت که می‌شد به آسانی او را پيامبر تآتر قرن بيستم لقب داد. بويژه که کاريزمای بی‌مانندی هم داشت.
گروتوفسکی تنها کارگردانی بود که در گروهش يک منتقد حرفه ای هم داشت: لودويک فلاشن. به او می گفت تو فقط هرجا عيب و ايرادی می بينی تذکر بده. برطرف کردن ايراد البته کار من است.
نمايش «هميشه شاهزاده»ی او را که ديدم چهل و هشت ساعت تمام تب کردم. تمام بنيان‌های فکری مرا زيرورو کرده بود. من اين بخت را هم داشتم که، يکی دو سال پيش از مرگش، آخرين سخنرانی او را در تآتر «بوف دو نور» ببينم. در اين سخنرانی سه ساعت و نيمه آنقدر چيزهای شگفت و حرف‌های بديع وجود داشت که لذت آن را با لذت هزار تآتر ديگران عوض نخواهم کرد.
نکته‌ايست روشن که هيچ فيلمی توانائی آن را ندارد که ارزش حقيقی و قوت تاثير واقعی يک نمايش را منتقل کند. اين حکم در مورد فيلم‌هائی که از اجراهای گروتفسکی باقي مانده است به مراتب شديدتر است. چون تآتر او اساساَ بر ارتباط زنده با تماشگر بنا شده بود.
با اين حال، برای آشنائی با کارهای او چاره‌ای نيست جز رجوع به همين معدود فيلم هائی که از اجراهای او باقی مانده است.




شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۸

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸

TADEUSZ KANTOR

نمايش «کلاس مرده»
از سه نمايشی که از کانتور ديده ام(ملوس ها و نسناس ها، کلاس مرده، هرگز دوباره برنخواهم گشت) دو تای آخر جزو شاهکارهای مسلم اوست. متاسفانه از نمايش «هرگز دوباره برنخواهم گشت» هيچ رد تصويری در انترنت پيدا نکردم به جز چند عکس در اينجا. اما از «کلاس مرده»ويدئويی در هفت بخش هست که می گذارمشان اينجا . کامل نيست، اما بهتر از هيچ است:

کلاس مرده، بخش يکم

کلاس مرده، بخش دوم

کلاس مرده، بخش سوم

کلاس مرده، بخش چهارم

کلاس مرده، بخش پنجم

کلاس مرده، بخش ششم

کلاس مرده، بخش هفتم

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۸

TADEUSZ KANTOR

«انتزاع (آبستراکسيون) يعنی غيابِ شیءو، در همان حال، حضور آن، نه فقط در تابلو که بيرون از آن. اين است دليل وجودی تابلوی آبستره» 
تادئوش کانتور

تادئوش کانتور (1915ـ 1990، لهستان)، کارگردان تآتر، نقاش، مجسمه ساز، طراح صحنه، نويسنده و نظريه پرداز، نمونه ايست بارز از يک هنرمند جامع.
کانتور، درست مثل بکت، از آن معدود هنرمندانی‌ست که نياز به امضاء ندارند. صحنه ای کوتاه کافی است تا بی درنگ کار او را بازشناسيم.
کانتور در نمايش هايش اشيائی را بکار می برد که آنها را در زباله دانی پيدا می کرد. « تنها اشياء مصرف شده و از کار افتاده هستند که ارزش واقعی اشياء را نشان می دهند».
استفاده از عروسک ها به عنوان همزاد بازيگران، به کار گرفتن بازي‌هائی که يادآور نوعی عدم تعادل روانی‌ست، حضور مداوم فضای مرگ و همه ی اينها در بستر بيانی ريشحندآميز جهان منحصر به فردی را می آفريند که خاص تادئوش کانتور است.
کانتور شخصاَ در تمام کارهايش حضور داشت؛ درست مثل حضور نويسنده در داستان.


ويدئوی کوتاهی از زندگی و آثار تادئوش کانتور

گفت و گو با کانتور و گزارش کوتاهی از يکی از آخرين کارهای او