جمعه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۲

«ژاپن»، کشف ساحت تازه ای در شعر نانام
درست خوانی هر شعر نخستین پله ی ورود به جهان آن شعر است. از این منظر، «ژاپن» یکی از بد قلق ترین(و در عین حال مهم ترین) کارهای نانام است. گفتم «کار» و نگفتم «شعر» چون نانام خواسته است که هرجا خطی از او در دوات هست یا عنوان «کار» از آن یاد شود و نه «شعر». از او نپرسیدم چرا؛ چون خودم هم با این امر موافقم. در حقیقت کارهای او را به سه دسته می توان تقسیم کرد:
1 ـ شعر به مفهوم مطلق کلمه(مثل: قله‌ی قاف با خانه‌ی من چهار ايستگاه فاصله دارد...)
2 ـ گلگفت یا همان آفوریسم (مثل: گلو رگ‌هايی دارد همريشه با طناب...)
3 ـ نشعر. (که چون این نوع کارهای نانام مورد پسند من نیست طبیعتاْ نمونه ای از آنها هم توی دوات نیست که اینجا مثال بیاورم).
اما برگردیم به شعر «ژاپن»:
درست خوانی معضلی ست جدائی ناپذیر از هستی شعر مدرن ما. در شعر کلاسیک، همان وزن و قافیه تا حد زیادی خواننده را راه می برد به درست خوانی شعر( گیریم در مورد شاعری مثل حافظ همین هم کفایت نمی کند و کمتر کسی شعر او را بی غلط می خواند).
شعر مدرن اما هرچه پیشتر آمده است، به دلیل غرابت فضاها و تازگی فکرها، سخت خوان تر شده است. هرچه فضاها آبستره تر نقاط هدایت کمتر؛ هرچه فکرها پیچیده تر زبان ناآشناتر.
نانام شاعر دشوار خوانی نیست. با این حال، در «ژاپن» او یکسره وارد کهکشان دیگری می شود که به نسبت کارهای پیشین خود او بکرتر است و درست به همین دلیل هم دشوارخوان. پس چاره ای نیست جز آنکه اجزای این کهکشان را از هم واکنیم و از نو ببندیم تا روشن شود قلق کار در کجاست.
نخست خود شعر را با هم بخوانیم:
پنج نسندلی به دور ِ يک نميز
يک نقوری
و يک نادم
يک نروز
يک نديوار
( و يک رونرو).

اگر مشکل سطر آخر نبود شاید این شعر هم دشوارخوان نبود. در حقیقت قفل این شعر درست در همین سطر است.
در زبان فارسی ادات نفی(نه، نا) بر سر فعل می آیند(نرو، ننویس، نخوان) یا بر سر صفت( ناپیدا، ناآگاه، ناراحت).
اینکه ادات نفی بر سر اسم بیایند امکانی است که کشف اش را مدیون نانام هستیم. از منظر زبانشناسی حضور ادات نفی بر سر اسم امریست ناممکن. چون صفات می توانند متضاد باشند(خوش، ناخوش) اما نام ها هویت اشیائند یا می توان فراتر رفت و همصدا با هایدگر گفت که نام ها نشانه ی اشیاء نیستند، خود اشیائند. و اشیاء یا وجود دارند یا نه. اما، از ترکیب ادات نفی با اسم، نانام دست به آفرینش «نا شیء» می زند و ما را به کشف ساحت دیگری از هستی می برد. این مهم ترین دستاورد زبانی اوست در «ژاپن». با این حال هنوز ما به شعر نرسیده ایم چون آن سطر بد قلق ِ آخر در برابر خوانش ما مقاومت می کند. چرا شاعر گفته است « يک رونرو»؟ حالا بهتر است هرچه را که او رشته پنبه کنیم و آن را موقتاْ اینطور بنویسیم:
پنج نه سندلی به دور ِ يک نه ميز
يک نه قوری
و يک نه آدم
يک نه روز
يک نه ديوار
( و يک نه روبرو).

حالا خواندن این شعر به هیچ وجه دشوار نیست. اما چرا شاعر آن را پیچانده؟
در حقیقت، شاعر، در نخستین قدم، با نفوذ دادن ادات نفی(نه) در بدنه ی اشیاء، هستی و شیئیت اشیاء را از آنها سلب می کند و از آنها یک «ناشیء» می سازد: نسندلی(بجای نه سندلی)، نمیز( بجای نه میز)...
با اینهمه، هنوز دو پیچ دیگر هست که باید گشوده شوند: «نادم»(در سطر سوم) و «رونرو» (در سطر آخر).
چرا شاعر «نه آدم» را به صورت «نادم» نوشته و نه «نآدم»؟ اجازه بدهید کمی دیرتر به این مورد بپردازیم.
در عبارت «رو به رو»(که غالباْ آن را به صورت « روبرو» می نویسیم) جزئی هست( به) که به لحاظ شکل شبیه «نه » است منتها مثل تصویر هر شیئی در آینه وارونه است. شاعر از این تشابه شکلی و از این وارونگی نهایت استفاده را می کند و ابتدا جای « به» را با « نه» عوض می کند تا نیستی را بدل کند به ذات این عبارت: «رو نه رو »!
در حقیقت شاعر که از قرار قبلی خودش با ما عدول کرده و، برخلاف شش مورد اول، ادات نفی را نه در اول اسم که در وسط آن آورده حالا(پس از استفاده ی مطلوب از تشابه شکلی ِ «به» و «نه») با حذف «ه» از آخر کلمه ی «نه» و نفوذ دادن هرچه بیشتر ادات نفی در بدنه ی کلمه بار دیگر به قرار قبلی خودش برمی گردد تا انسجام بدهد به شیوه ی کار. این پشتک واروی دشوار که سرنوشت شعر را با خطر مواجه می کند چه دردی را قرار است دوا بکند؟ ویران کردن مطلق «روبرو»! آفرینش چشم اندازی هراس آور: رونرو!
حالا، در پرتو این چشم انداز(پنج نسندلی به دور یک نمیز/ یک نقوری...) سطر چهارم شعر ابعاد تازه تری به خود می گیرد: « و یک نادم»!
شاعر کلاه را از سر «آ دم» بر می دارد، برهنه اش می کند و پس از نفوذ دادن ادات نفی در بدنه این اسم ما را در برهوت این هستی ویران رها می کند تا در آدم بودن این « آدم» هم تردید کنیم: آیا این آدم است که «نادم» (نه + آدم ) شده است؟ یا نادم(پشیمان) است؟ یا نادم(نا + دم؛ همان پارچه ای که روی قوری می گذارند تا چای دم بیاید)؟
در این جهانی که همه اشیاء مسلوب شده اند از شیئیت، هستی آدمی هم مورد تردید قرار می گیرد تا ما در برابر یک تابلوی طبیعت بیجان قرار بگیریم؛ یا بهتر بگویم در برابر یک تابلوی « نطبیعت بیجان».
«ژاپن» شاید به لحاظ قوت تأثیر در حد کارهای دیگر نانام نباشد، اما به لحاظ ابداع زبانی اش و از آن مهم تر به لحاظ کشف ساحت های دیگری از شعر مطمئناْ سکوی پرتابی است برای نانام و برای شعر ما.
برای خواندن کارهای نانام در دوات اینجا را کلیک گنید