جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۸

اشاره: در جمله «در فوتبال می گويند تيمی که در خانه خود بازی می کند دوازده نفره بازی می کند» نمی دانم چرا بی خودی دوازده نفره شده است يک نفره.
چون بعضی ها ممکن است قوانين فوتبال را ندانند گفتم بد نيست اين توضيح را اضافه کنم. متن گفت و گو در اينجاست.

پنجشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۸

خطاب به داوران عزيز جايزه‌ی منتقدان و نويسندگان مطبوعات
حالا دقيقاً پانزده سالی از تولد همنوايی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها می‌گذرد؛ سيزده سالی از انتشارش در خارج از کشور و هشت سالی از انتشار آن در ايران. سيزده عدد نحسی ست، هشت سال هم سن او را کم‌تر از آن‌چه هست نشان می‌دهد. پس بهتر است اکتفا کنيم به همان پانزده سال. اين‌طوری دل‌مان خوش است که رسيده است به سن تکليف و حالا نوبت ذبح اوست. همين‌که اين کتاب در اين هشت سال هشت بار تجديد چاپ شده است و نويسندگان و منتقدان مطبوعات هم آن را به عنوان بهترين رمان دهه انتخاب کرده‌اند، جای بسی شادمانی ست.

در عالم صنعت اگر محصولی گارانتی ده‌ساله داشته باشد يعنی که نان صاحبش توی روغن است. ظاهراً عالم هنر کمی فرق دارد با عالم صنعت. اما همين که «همنوايی شبانه...» تا اين‌جا ده سالی عمر کرده است خوب است. کافی ست چند سال ديگر هم زنده بماند تا من خيالم راحت بشود که اين فرزند روی دو پای خودش ايستاده. بعدش مهم نيست. يعنی وقتی رفتی رفته‌ای. خبر که نمی‌رسد به آدم که کشتندش يا خودکشی کرد يا مثل آدميزاد دارد زندگی خودش را می‌کند. مهم سلامت اين لحظه است. حتا اين هم مهم نيست. مهم به دنيا آوردن کتاب است. اين‌که بعد از تولد ببالد يا آنفلوانزای نوع آ بگيرد مسئله‌ی خود اوست. به هر حال، دم‌تان گرم که با تخصيص اين اعتبار ده‌ساله کارخانجات ريسندگی و بافندگی رضا قاسمی را عجالتاً از ورشکستگی نجات داديد.
رضا قاسمی ـ پاريس ـ ۱۵ دسامبر ۲۰۰۹ مطابق با نمی‌دانم چند روزی بعد از ۱۶ آذر

پنجشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۸

پرونده‌ی ويژه: اوج زيبايی شناسی شرقی (10) تصنيف «آمد نسيم صبحدم» از عبدالقادر مراغه‌ای، موسيقيدان بزرگ قرن نهم هجری، با صدای سپيده رئيس سادات.
دو چيز در کار عبدالقادر مراغه‌ای ه‌ست که در کار هر هنرمندی باشد مرا تسخير می‌کند:
1 جديت در کار و در همان حال غافل نشدن از شيطنت و بازيگوشی.
2 خلاق بودن و در همان حال داشتن توانائی توضيح مبانی زيبائی شناسيک کار خود.
درمورد اول، عبدالقادر باکی ندارد که هرجا شعر به پايان می‌رسد اما کرسی‌بندی ملوديک کار هنوز به آخر نرسيده جای خالی شعر را، سرخوشانه، با «ترنم» پر کند: «تننی يا تننی...» يا « يللی يللاها ها ها ها... ».
در مورد دوم،عبدالقادر اولين موسيقيدان بزرگ ايرانی ست که به زبان فارسی در باره موسيقی رساله می‌نويسد آنهم سه تا: «مقاصد الالحان» ، «کنزالالحان» و «جامع الالحان». او در توضيح مبانی زيبائی شناسيک کار خود تا آنجا پيش می‌رود که به کمک حروف الفبا خطی ابداع می‌کند برای ثبت آهنگ‌های خود. کشف رمز از خطی که او برای نت‌نويسی ابداع کرد اگرچه تا به امروز ميسر نبوده است، اما اين چيزی کم نمی‌کند از ماهيت تلاش‌های او( خوشبختانه ترک‌های ترکيه اين آهنگ ها را سينه به سينه برای ما حفظ کرده اند. ياشاسين ای برادران ترک!)
بيشتر از اين، چيز ديگری هم در موسيقی عبدالقادر هست که نعمت است برای موسيقیدانان امروز ما: نه فقط نوک و نال در موسيقی او نيست که کار او يکسره غنا و سرخوشی‌ست. اگر در نظر بگيريم که اين موسيقی محتشم و سرخوشانه را او در يکی از پرآشوب‌ترين دوره‌های ايران ساخته است آنوقت تئوری پردازانی که اندوه و مصيبت موسيقی ايرانی را نسبت می دهند به تاخت و تاز مدام بيگانه، بايد توضيح ديگری برای اين مسئله پيدا کنند.
پيش از اين، يکی ديگر از کارهای عبدالقادر مراغه‌ای را که به همت محمدرضا درويشی و با صدای همايون شجريان اجرا شده است در دوات معرفی کرده ام. اين بار، تصنيف آمد نسيم صبحدم (راست نقش بسته) را می‌شنويد با صداي سپيده رئيس سادات؛ صدای تازه‌ای در موسيقی ايرانی. صدايی رسا و در همان حال ترد و شکننده. پارادوکسی که کيفيت دلنشينی به صدای او می‌دهد. تعليم درست (موسيقی را از نه سالگی آغاز کرده است)، استادان درست و حسابی( پريسا، پرويز مشکاتيان...) و کار مهم او يعنی اجرای شش هفت تائی از آهنگ‌های عبدالقادر مراغه‌ای (آلبومی که در دست انتشار است) نشان می‌دهد که اسبابِ بزرگی فراهم است. همه چيز بستگی دارد به شرايط پيش رو. اميد که اين صدا به جايگاه درخور خود برسد.
اينجا، اينجا و اينجا سه اجرای متفاوت خود ترک‌ها از همين تصنيف را می‌توانيد ببينيد. اما در اجرای سپيده رئيس سادات از کارهای عبدالقادر مراغه‌ای دو نکته تيزهوشانه هست که من سخت می‌پسندم:
1. پرهيز از ارکستر بزرگ و اکتفا به همان سازهای محدود آن دوره(عود، نی، تمبک...). اين نکته مهمی‌ست که اروپايی‌ها به هنگام اجرای موسيقی قرون وسطايشان به درستی رعايت می‌کنند.
2. حفظ لهجه‌ی ترکی اين تصنيف‌‌ها. واقعيت اين است که اين آهنگ‌ها مهاجرند؛ درست مثل خود عبدالقادر. لهجه‌ی اين آهنگ‌ها بخشی از هويت آنهاست.
می‌ماند يک پرسش اساسی: حالا خط ابداعی عبدالقادر مراغه‌ای، به دليل اشکالات احتمالی‌اش، خوانا نبود، چرا خود ما ايرانی‌ها اين آهنگ‌ها را سينه به سينه حفظ نکرديم؟ کاری که ترک‌ها کردند.
يک پاسخ احتمالی می‌تواند اين باشد: برای قرن‌ها ايرانی‌ها، عرب‌ها و ترک‌ها سيستم موسيقيائی مشترکی داشتند: مقام. از يک قرن پيش، ما ايرانی‌ها با ابداع سيستم دستگاهی (همين رديف فعلی) به کل راهمان را جدا کرديم. آيا ممکن است موسيقی عبدالقادر قربانی اين تغيير سيستم شده باشد؟ احتمالش هست. بخصوص که با به قدرت رسيدن دولت شيعی صفويان و استيلای فضای مصيبت و گريه بر کشور ديگر جايی نمانده بود برای موسيقی محتشم عبدالقادر مراغه‌ای.

پنجشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۸

سوتی هیات رییسه مجلس در مورد تقلب و کهریزک (ويدئو)
در مراسم زنده رای اعتماد به وزرا، صدای هیات رییسه روی آنتن رفت بدون اینکه خود آنها متوجه باشند ميکرون شان روشن است.
در این فیلم صحبت های هیات رییسه در مورد تقلب در انتخابات و کهریزک و آرای 120 درصدی و... را می شنويد. بعد از مدتی شخصی به آقای لاریجانی تذکر میدهد که ميکروفون آنها باز است و صدای آنها بعد از مدتی قطع می شود.

پنجشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۸


قيامت است اين ملت ! (30) پیشنهاد حيرت انگيز بازپرس ویژه‌ قتل تهران به قوه قضائیه!
«ماده‌ 1: الزام معاینه‌ی متهم توسط یك پزشك معتمد (ترجیحا پزشك قانونی) در فاصله‌ی حداكثر یك ساعت پس از بازداشت به تقاضای متهم یا وكیل یا اعضای خانواده وی. صورتجلسه‌ معاینه باید ضمیمه پرونده شده و یك نسخه نزد پزشك باشد. در صورت تقاضای وكیل متهم یا بستگان وی تصویری از آن به متقاضی تسلیم شود».
اين ماده که به طنزی سياه شباهت دارد معنای ساده‌اش اين است: آنقدر تجاوز در زندانها شايع است که اگر گذرتان به آنجا افتاد و نخواستيد پس و پيش‌تان يکی شود مجبوريد، دست کم، جلوی پزشک قانونی تنبان تان را پائين بکشيد و اجازه بدهيد او يک انگشتی به شما برساند! البته اگر تقاضا کنيد عکسی هم از اين اتفاق تاريخی به شما تقديم می‌شود!

سه‌شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۸

ايران کشور عجيبی است

ايران کشور عجيبی است. زمان دستگيری «اراذل و اوباش»، بجای گانگسترها اين پليس است که نقاب می پوشد و به هنگام تظاهرات، بجای تظاهرکنندگان اين پليس است که سنگ می پراند! (ويدئو). کشتار با گلوله و باتوم البته مال وقتی است که ديگر نمی خواهند ادای «پليس مردمی» را دربياورند.

شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۸

برای رسوا کردن شيوه های اعتراف گيری رژيم و دادگاه های فرمايشی آن:
شکنجه گر پرونده قتل های زنجیره ای، مامور اعتراف گیری. سینا حسینی
برای رسوا کردن شيوه های اعتراف گيری رژيم و دادگاه های فرمايشی آن و نيز برای پايان دادن به شکنجه زندانيان بی گناه اين متن را، در اقدامی هماهنگ، در سايت ها، وبلاگ ها و نيز از طريق ايميل به طور گسترده و مستمر منتشر کنيم.
فراموش نکنيم که مخاطبان اين اعترفات اجباری و آن دادگاه های فرمايشی من و شما نيستيم بلکه آن مردمان ساده ای هستند که نه دسترسی به اينترنت دارند نه ماهواره. پس انتشار اين متن و آن ويدئوی شکنجه از طريق سی دی( يا هر وسيله ديگر) بين مردمان عادی از اوجب واجبات است.

دوشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۸

- حاميان احمدی نژاد چه کسانی هستند؟ (1)

- ويدئوی جلسه سری «عملياتی کردن» تغيير «جمهوری اسلامی» به «حکومت اسلامی»

- ابراز هم دردی شاعران و نويسندگان ايران با مردم

- عباس عبدی:کسانیکه۳میلیون رای را جابه جامی‌کنند،می توانند ۳۰میلیون رای هم جابجاکنند.

- بروجردی درخصوص علت لغو سفر خود به کشور دانمارک، اظهار داشت: با توجه مشغله کاری وزیر خارجه دانمارک و عدم امکان ملاقات با وی، این سفر از جانب طرف ایرانی لغو شد.

- امضا کنيد: شکایت علیه علی خامنه ای به دادگاه کیفری بین المللی لاهه

- اشتباه نکنيد. اينجا فلسطين نيست و اينها هم سربازان اسرائيلی نيستند.

- بيانيه شماره ۶ ميرحسين موسوي خطاب به مردم: اعتراض به دروغ و تقلب حق شماست

- پارلمان اروپا علیه احمدی نژاد

- اين هم سند ديگری از تقلب!

-

شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۸

شوخ طبعی مبارزان اين نسل قيامت است
شوخ طبعی های مبارزان اين نسل
مرا مطمئن می کند که اين جنبش تا به آخر ادامه خواهد يافت.
کسی که به همه چيز می خندد مرگ را هم به سخره خواهد گرفت.

- بشنويد تا ببينيد چطور ملتی را جان بسر کرده اند. شايد شما هم مثل من مطمئن شديد که اين جنبش شکست نخواهد خورد.
شنيديد؟
خب حالا اين را بشنويد شايد بيشتر مطمئن شديد

ضمناَ، تا يکی دو ساعت ديگر دارم می روم سفر، اگر عمری بود از نيمه شب فردا دوباره در خدمت شما هستيم.

جمعه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۸

قيامت است اين ملت ! (21)
اين ديالوگها قيامت اند البته! از اين بی ربط تر ممکن نيست. اما دليل اينهمه پرتوپلاگوئی شايد آن اتفاق مهمی باشد که در بدو ورود رخ می‌دهد و در اين فيلم آن طور که بايد و شايد مشخص نيست، چون دوربين سمت راست تالار است و ابتدا ورود پينوکيو‌نژاد را نشان می‌دهد بعد هم کات می‌کند به صحنه‌ی دست‌دادن او با مدودف. در فيلمی که تلويزيون‌های فرانسه نشان دادند دوربين کاملاَ روبروست و در يک لانگ‌شات، از همان ابتدا، هر دو را می‌بينيم: مدودف را ايستاده در وسط تالار، و ورود مرد 24 ميليون دلاری را از سمت چپ. مسافتی که پينوکيو‌نژاد طی می‌کند تا برسد به مدودف خيلی بيشتر از چيزيست که در اين فيلم می بينيم(اگر دقت کنيد حذفش کرده اند). در بدو ورود، پينوکيو‌نژاد توقف مختصری می‌کند (اين را در همين فيلم هم می‌بينيم) بعد که می‌بيند مدودف به استقبال او نمی‌آيد چند قدم ديگر هم برمی‌دارد و می‌‌ايستد. اما مدودف بازهم از جايش تکان نمی‌خورد). اين بار پينوکيو‌نژاد به سرعت جلو می‌رود و مدودف حالا يکی دو گام برمی‌دارد و با او دست می‌دهد. خوشبختانه يا بدبختانه در گزارشی که من ديدم اين ديالوگ‌ها را که آبرو ريزي‌ مطلق است نمی‌شد شنيد چون صدای گوينده روی تصوير بود. اما آن آبروريزی بزرگ‌تر(تحقير شدن او توسط مدودف) به وضوح پيدا بود. مردی که به دروغ گفته بود غم‌انگيزترين روز زندگی‌اش وقتی بوده که از تلويون ديده است ژاک شيراک به استقبال رئيس جمهور ايران از پله ها پائين نيامده است، حالا، غم‌انگيزترين روز زندگی را برای خودش و برای ملتی رقم زده است که «رئيس جمهورش» چنين کوتوله‌ی شياد هفت خطی‌ست.
ما پرتقال می‌خوريم
ما افتخار می‌کنيم
پس ما دو کار می‌کنيم
هم پرتقال می‌خوريم
هم افتخار می‌کنيم

سه‌شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۸

يک زن کشته شده است اما ملت همچنان شعار می دهند «می کشم می کشم آنکه برادرم کشت»، همان شعار سی سال پيش کلکيک و خودتان ببينيد!

دوشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۸

جمعيت مليونی در خيابان های تهران !
بر اساس گزارش های تصويری تلويزيون های مختلف فرانسه و نيز تلويزيون فارسی بی بی سی هم اکنون سيل خروشان جمعيت در خيابان آزادی به راه پيمائی مسالمت آميز خود ادامه می دهد و جرئت هرگونه عکس العملی از نيروهای پليس سلب شده است. چنين جمعيتی پس از انقلاب سابقه نداشته است.
بايد کوشيد که همچنان از خشونت پرهيز شود. اينطوری هم مردم بيشتری جرئت پيدا می کنند به خيابان بيايند هم نيروهای پليس امکان حمله را از دست می دهند .

سه‌شنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۸

ماسک در فرهنگ‌های گوناگون

ماسک هم، مثل نام مستعار، تمنای تملک قدرتی‌ست شيطانی: ديدنِ ديگران بدون دیده شدن.
چشم‌بند ستمگرانه‌ترین شکل استفاده از ماسک است. کسی که به یک زندانی چشم‌بند می‌زند از همان قدرت شيطانی ماسک استفاده می‌کند با اين تفاوت که زحمت زدن ماسک را از دوش خود برمی‌دارد و آن را هزاران بار تشديد شده به زندانی تحميل می‌کند.
اگر، درست مثل يک ماسک، همه‌ی عضلات چهره را از کار بیندازید تاثيری که بر طرف مقابل می‌گذاريد هراس آور است. چون نمی‌تواند بفهمد در درون شما چه می‌گذرد. مايرهولد می‌گفت نهايت موفقيت يک بازيگر در اين است که برسد به قدرت عروسک. رزو گابریادزه، کارگردان بزرگ گرجی، با تآترهای عروسکی افسون‌کننده‌اش نشان داد تا چه حد حق با مایر هولد است.
در یک بالماسکه، جايی که همگان ماسک به چهره دارند، آن قدرت شيطانی به يکسان تقسيم می‌شود ميان همه. هرکسی همانقدر می‌تواند ببیند که دیگران؛ اما دیگران هم همانقدر نامرئی‌اند که خود شما. و اين تساوی، قدرتی است شيطانی است اما، اين بار، فاقد شر. شيطانی‌ست چون آزاديی‌ست بدون احساس مسئوليت. و فاقد شر است چون همگان به يکسان از آن برخوردارند.
کارکردهای ديگر ماسک البته بحث مفصلی‌ست که جايش در اينجا نيست. غرض آشنائی با ماسک است در فرهنگ‌های گوناگون:

پنجشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۸

اوج زيبايی شناسی شرقی (9) شروه خوانی بوشهری ها

شروه را همه بوشهری ها تقريباً به يک طرز می خوانند. اما جنس صدا و طرز به کارگيری آن، غلت ها ، سکوت ها و آکسانهای اسماعیل خشیع او را از خوانندگان کنونی شروه متمايز می کند. هرچند هيچکس نمی تواند جای خالی بخشو، خواننده ی افسانه ای بوشهر را پر کند.


جمعه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۸


The Lian Ensemble:
David Johnson, Marimba
Pirayeh Pourafar, Tar
Mahshid Mirzadeh, Santur
Mani Bolouri, Kamancheh, Composer
Randy Gloss, Dayareh
Austin Wrinkle, Cajon, Percussion
Houman Pourmehdi, Tonbak, Percussion
Homayoon Khosravi, Chello
Sam Minai, Acoustic Bass

دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۸

چاوشی خوانی در گوشه ی نيشابورک اجرا می شود؛ گوشه ای که لحنی آخرالزمانی دارد و يکی از گيراترين گوشه‌های موسيقی ايرانی‌ست.
چاووشی‌خوانی را به وقت پيشباز از زائری می‌خوانند که از زيارت خانه خدا برگشته. انتخاب گوشه‌ی نيشابورک برای چاووشی خوانی و لحن آخرالزمانی آن هم شايد از همين جاست.
چاووشی خوانی را نخستين بار وقتی شنيدم که شش هفت سال بيشتر نداشتم؛ در يکی از روستاهای اصفهان. تمام موهای تنم سيخ شده بود. از آن پس، مترصد فرصتی بودم که بار ديگر اين آواز را بشنوم. اما هيچ ردی از آن به دست نمی‌آمد. از هر کسی هم که سراغ می گرفتم چيزی درباره آن نمی‌دانست. زمانی که گل صدبرگ را با شهرام ناظری آماده می‌کرديم به او گفتم که چرا بايد حتماَ با پيش درآمد شروع کرد؟ پيش درآمد در اصل برای کنسرت است، و به نيت آماده کردن شنوندگان. ما که اجازه ی کنسرت نداريم (حوالی سال 1362 بود اگر اشتباه نکنم، و موسيقی هم به کل ممنوع). گفتم با چاووشی‌خوانی شروع کند. او هم چيزهای گنگی در ذهنش بود اما دقيقاَ نمی دانست چاووشی‌خوانی چگونه است. وقتی توصيف کردم که دقيفاَ چه حالتی دارد و در چه موقعيتی خوانده می شود يک چيزی را شروع کرد به خواندن. قطعه‌ی خوبی بود، اما آن حس چاووشی‌خوانی را نداشت. همين را به او گفتم. چيز ديگری را خواند. باز هم همانی نبود که بايد می‌بود. خوشبختانه ناظری دستش پر بود، مرتب چيز تازه‌ای می‌خواند. سرانجام پس از ده تايی آزمايش مختلف رسيد به آواز« عزم آن دارم که امشب...». چاووشی‌خوانی نبود، اما از نظر گيرائی و بويژه داشتن لحن خطابی خيلی به آن نزديک بود. نوار را با همين قطعه شروع کرديم. اما جستجوی من برای پيدا کردن چاووشی‌خوانی ادامه پيدا کرد. کم کم داشتم نااميد می شدم. گمان می‌کردم اينهم از همان چيزهاست که متعلق‌اند به گذشته‌ای که ديگر گذشته است. تا اينکه هفته پيش، پس از پتجاه و دو سال، روی يوتيوب برخوردم به چاووشی‌خوانی قنبری. موسيقی بوشهر را می‌شناختم، شروه‌خوانی و نوحه‌خوانی بخشو را بسيار شنيده بودم اما نمی‌دانستم که بوشهری‌ها هم چاووشی‌خوانی دارند. و چه خواننده‌ای! صدايش معناطيس دارد و روايتش از نيشابورک بديع است و پر از غلت ها، سکوت‌ها و آکسان‌های دلنشين. از همه مهمتر نوع ویژه ای از تزئین در این آواز هست که نامش را شاید بشود گذاشت «جویدن کلام»(و این البته فرق دارد با کلمات را جویده ادا کردن. خودشان می گویند موقع چاووشی خوانی خواننده باید کلمه را بجود)؛ نوعی ویبراسیون که صدا را دور و نزدیک می کند.
از نطر اجرا، کاری که در اين روايت چاووشی خوانی صورت گرفته حيرت انگيز است: نيشابورک را که گوشه ايست در ماهور و نوا، منتقل کرده است به حصار چهارگاه. بعد هم،از يکسو، با حذف درامد نيشابورک و، از سوی ديگر، با حذف فرود حصار ملودی را در تعليق کامل نگه داشته است.
کيمياگری يعنی اين.

جمعه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۸


پرتحرک ترين رقص دنيا، رقص عربی، به طرز تناقض آميزی از سکون رنج می‌برد؛ مثل غالب
هنرهای شرقی.
اينجا هم، مثل غالب هنرهای بصری شرق، موتيف ها به طرزی انتزاعی در کنار هم اند و
حرکتی هم اگر هست در محدوده‌ی تقارن‌هائی ست که گويی تا ابد تکرار می‌شوند.
ايريدا شارکی، رقصنده‌ی قرقيز، موفق شده است، با قرار دادن اين موتيف‌ها در ارتباطی
ارگانيک، به رقص عربی همان چيزی را بدهد که نداشت.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۸

Jerzy Grotowski

« در برخورد با يک نمايشنامه، به گمان من، وظيفه ی کارگردان نبايد جز اين باشد که نمايشنامه را صرفاَ تار و پودی ببيند که بر روی آن بايد اثر هنری تازه ای خلق کند که نامش نمايش است»
يرژی گروتوفسکی

در 1967، گروتوفسکی و گروهش، کار بر روی نمايش «انجيل» را، پس از چند اجرای خصوصی، رها کردند. با اين حال، اتودهائی که بر روی زندگی مسيح و ابعاد امروزی ی رفتار مسيحيان صورت گرفته بود، در نمايش « آپوکاليپس به روايت تصوير» ، يکی از اساسی‌ترين نمايش‌های گروتوفسکی، ادامه پيدا کرد؛ نمايشی که در آن بخش‌هائی از کتاب مقدس و نيز تکه‌هائی از آثار داستايوفسکی، اليوت، و سيمون وی مورد استفاده قرار گرفته بود. «آپوکاليپس به روايت تصوير» که در کنار «آکروپوليس» و «هميشه شاهزاده» بيشترين شهرت جهانی را به دست آورد، در سه ورسيون متفاوت در تاتر وروکلاو اجرا شد: ورسيون 1968، 1971، و 1973. اين نمايش هم، مثل کارهای ديگر گروتوفسکی، با همکاری هنرپيشه اصلی او، ريچارد چيشلاک به صحنه آمد.
در سال‌های 60 و 70 تآتر آزمايشگاهی گروتوفسکی سفرهای پرشماری به خارج داشت و در مهمترين فستيوال‌های جهان، از جمله در جشن هنر شيراز کارهايش را اجرا کرد.
برای گروتوفسکی بدن هنرپيشه به منزله يک ابزار موسيقی بود. پس هنرپيشه بايد امکانات گسترده‌ی بدن و صدای خود را هرچه بيشتر کشف می کرد و آن را درست همانطوری به کار می‌گرفت که يک نوازنده سارش را. او که خود شاگرد مکتب استانيسلاوسکی بود توانست، در نظر و در عمل، افق های تازه‌ای را در «کارهنرپيشه با خود» و «کار هنرپيشه بر نقش» باز کند.
در اينجا، ابتدا تکه‌ای از نمايش «آپوکاليپس به روايت تصوير» را می‌بينيد، سپس سه فيلم کوتاهی که در آن ريچارد چيشلاک، اعجوبه‌ای که در کارهای گروتوفسکی نقشی اساسی داشت، چشمه‌هائی از کارهای بدنی‌ی هنرپيشه را در اين مکتب تآتری نمايش می‌دهد.


آپوکاليپس به روايت تصوير(آخرين اجرای گروتوفسکی از اين نمايش، 1981 )
 


دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۸

«گه چنان و گه چنين است»
تضنيفی به غايت زيبا با صدای شبنم ثريا، کدبانوی آواز تاجيکستان (لطفاَ 20 ثانيه اول را ناديده بگيريد):
« تيکه تيکه تيکه می شم هو هو هو هوم م م م م م م ...»

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۸

Jerzy Grotowski

يرژی گروتفسکی، پيامبر تآتر قرن بيستم
(1933ـ1999، لهستان)

گروتفسکی را می‌توان مهم‌ترين و تاثيرگذارترين کارگردان و نظريه‌پرداز تآتر قرن بيستم لقب داد، وکتاب « بسوی تآتر بی‌چيز» او را مهم ترين کتاب نظری تاتر.
او خيلی زود دريافت که در برابر امکانات فنی بسيار وسيع سينما و تلويزيون، تآتر هيچ راهی ندارد مگر صرف نظر کردن از همه‌ی اين امکانات. بدين سان، او تآتر آزمايشگاهی خود را بنيان گذاشت؛ تآتری «بی چيز» که از گريم، لباس، نور، دکور و حتا صحنه‌ی تآتر صرف نظر کرد تا به آن جوهری دست يابد که ويژه‌ی تآتر است و با هيچ مديوم هنری ديگری قابل بيان نيست. عنصر اساسی در تآتر او بازيگر است. نه فقط طراحی صحنه که طراحی جايگاه تماشاگران درهر کار او به نحوی است که بيشترين ارتباط زنده ميان بازيگر و تماشاگر را ممکن کند.
قوت تاثير نمايش‌های گروتوفسکی، و از همه مهم تر، ديد حيرت انگيز او که به هرچه می نگريست آن را از زاويه‌ای شگفت و غيرمنتظره بررسی می‌کرد، از او شخصيتی می‌ساخت که می‌شد به آسانی او را پيامبر تآتر قرن بيستم لقب داد. بويژه که کاريزمای بی‌مانندی هم داشت.
گروتوفسکی تنها کارگردانی بود که در گروهش يک منتقد حرفه ای هم داشت: لودويک فلاشن. به او می گفت تو فقط هرجا عيب و ايرادی می بينی تذکر بده. برطرف کردن ايراد البته کار من است.
نمايش «هميشه شاهزاده»ی او را که ديدم چهل و هشت ساعت تمام تب کردم. تمام بنيان‌های فکری مرا زيرورو کرده بود. من اين بخت را هم داشتم که، يکی دو سال پيش از مرگش، آخرين سخنرانی او را در تآتر «بوف دو نور» ببينم. در اين سخنرانی سه ساعت و نيمه آنقدر چيزهای شگفت و حرف‌های بديع وجود داشت که لذت آن را با لذت هزار تآتر ديگران عوض نخواهم کرد.
نکته‌ايست روشن که هيچ فيلمی توانائی آن را ندارد که ارزش حقيقی و قوت تاثير واقعی يک نمايش را منتقل کند. اين حکم در مورد فيلم‌هائی که از اجراهای گروتفسکی باقي مانده است به مراتب شديدتر است. چون تآتر او اساساَ بر ارتباط زنده با تماشگر بنا شده بود.
با اين حال، برای آشنائی با کارهای او چاره‌ای نيست جز رجوع به همين معدود فيلم هائی که از اجراهای او باقی مانده است.




شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۸

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸

TADEUSZ KANTOR

نمايش «کلاس مرده»
از سه نمايشی که از کانتور ديده ام(ملوس ها و نسناس ها، کلاس مرده، هرگز دوباره برنخواهم گشت) دو تای آخر جزو شاهکارهای مسلم اوست. متاسفانه از نمايش «هرگز دوباره برنخواهم گشت» هيچ رد تصويری در انترنت پيدا نکردم به جز چند عکس در اينجا. اما از «کلاس مرده»ويدئويی در هفت بخش هست که می گذارمشان اينجا . کامل نيست، اما بهتر از هيچ است:

کلاس مرده، بخش يکم

کلاس مرده، بخش دوم

کلاس مرده، بخش سوم

کلاس مرده، بخش چهارم

کلاس مرده، بخش پنجم

کلاس مرده، بخش ششم

کلاس مرده، بخش هفتم

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۸

TADEUSZ KANTOR

«انتزاع (آبستراکسيون) يعنی غيابِ شیءو، در همان حال، حضور آن، نه فقط در تابلو که بيرون از آن. اين است دليل وجودی تابلوی آبستره» 
تادئوش کانتور

تادئوش کانتور (1915ـ 1990، لهستان)، کارگردان تآتر، نقاش، مجسمه ساز، طراح صحنه، نويسنده و نظريه پرداز، نمونه ايست بارز از يک هنرمند جامع.
کانتور، درست مثل بکت، از آن معدود هنرمندانی‌ست که نياز به امضاء ندارند. صحنه ای کوتاه کافی است تا بی درنگ کار او را بازشناسيم.
کانتور در نمايش هايش اشيائی را بکار می برد که آنها را در زباله دانی پيدا می کرد. « تنها اشياء مصرف شده و از کار افتاده هستند که ارزش واقعی اشياء را نشان می دهند».
استفاده از عروسک ها به عنوان همزاد بازيگران، به کار گرفتن بازي‌هائی که يادآور نوعی عدم تعادل روانی‌ست، حضور مداوم فضای مرگ و همه ی اينها در بستر بيانی ريشحندآميز جهان منحصر به فردی را می آفريند که خاص تادئوش کانتور است.
کانتور شخصاَ در تمام کارهايش حضور داشت؛ درست مثل حضور نويسنده در داستان.


ويدئوی کوتاهی از زندگی و آثار تادئوش کانتور

گفت و گو با کانتور و گزارش کوتاهی از يکی از آخرين کارهای او

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۸

سرانجام پس از مدت ها...
به خاطر استفاده از امکانات گوگل و آسان کردن دسترسی خوانندگان دوات به مطالب اين نشريه تصميم گرفته ام بعضی مطالب آن را در اين صفحه هم بازنشر کنم. آخر، درست که اين صفحه از همان ابتدا با استفاده از امکانات بلوگر ساخته شده است اما تازه فهميده ام که هم «فيد» دارد، هم «آر.اس.اس»، يعنی همان امکاناتی که اجازه می دهد مطالب اين صفحه از سد فيلتر بگذرد(اين طور که گفته اند البته، شماها بهتر می دانيد).

کتاب‌هائی که دوات منتشر کرده است :

شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۸


نمايشنامه

اشاره:
اين متن که در سال 1355 نوشته شده است می‌توانست در همان سال هم منتشر شود؛ آخر برنده‌ی جايزه اول مسابقه نمايشنامه‌نويسی جشن طوس (تلويزيون ملی ايران) شده بود و انتشارات سروش (باز هم متعلق به تلويزيون ملی ايران)، به‌طور معمول، متن‌های برنده را چاپ می‌کرد(کما اينکه کتاب‌های برندگان دوم و سوم را چاپ کرد). اما اين يکی چاپ نشد. ماجرايش خالی از تفريح نيست:
در آن هنگام من افسر وظيفه بودم؛ تبعيد به چهل دختر. وقتی گفتند برای بستن قرارداد چاپ کتاب بيا به انتشارات سروش ناگزير وکالت دادم به زنم که در تهران بود. اين را هم بگويم که، در متن اصلی، تقديم‌نامچه کتاب را نوشته بودم «به: آ. ا.». يعنی به آربی اوانسيان. می‌خواستم ادای دين کرده باشم بی‌آنکه شائبه‌ی تملق در ميان باشد. زنم می‌گفت نشسته بودم در دفترانتشارات سروش و داشتم قرارداد را امضاء می‌کردم که ناگهان در باز شد و محمود جعفريان (معدوم، توده‌ای اسبق و مسئول سابق سانسور در تلويزيون) همينطور که نمايشنامه تو را توی هوا تکان می‌داد وارد شد و خطاب به کريم امامی (مرحوم، مدير اسبق انتشارات سروش) گفت: «آقا اين کتاب چيست می‌خواهيد منتشر کنيد؛ اين نه تنها به ما زده است بلکه به ريش ما هم خنديده؛ کتاب را با وقاحت تمام تقديم کرده است به اعليحضرت آريامهر!»
به اين ترتيب، اين کتاب که نه در آن رژيم نه در اين رژيم نه اجازه‌ی چاپ پيدا کرد نه اجازه‌ی اجرا، آنقدر خاک خورد تا چند سال پيش به همت کتاب نقطه در پاريس منتشر شد. اين بار، تقديم نامچه را با اسم کامل نوشتم مبادا سوء تفاهمی از نوع ديگر گريبانگير آن شود. ترسی هم از هيچ شائبه نبود، آخر هم اوانسيان هم من هر دو آواره بوديم در پاريس؛ هنوز هم.


برای تهیه‌ی نسخه‌ی الکترونیکی و چاپی این کتاب به لینک زیر در نشر ناکجا مراجعه کنید:

پنجشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۸

چند نکته به بهانه انتشار غلطنامه چاپ ششم «همنوايی شبانه ارکستر چوب‌ها»
  
قصد گلايه ندارم، حوصله‌ی دعوا هم. شرح مفصل ماجرا بماند برای بعد. فقط چند نکته را فهرست می‌کنم برای ثبت حال و روز نويسندگان تبعيدی:
ـ «همنوايی شبانه ارکستر چوب‌ها» تا به حال هفت بار چاپ شده است. شش بار در ايران و يک بار در خارج (نشر کتاب، لس آنجلس، 1996 ). اما چاپ اول اين کتاب و به طور کلی چاپ اول همه‌ی کتاب‌های خارج از کشور را در ايران به حساب نمی‌آورند! لابد فشار وزارت ارشاد است و چيزی هم به نام نويسنده و ناشر خارج از کشور وجود خارجی ندارند.
ـ اين هفت چاپ «همنوايی شبانه ارکستر چوب‌ها» را پنج ناشر گوناگون منتشر کرده‌اند:
1 چاپ اول در خارج از کشور : نشر کتاب، آمريکا
2 چاپ اول در ايران : انتشارات آتيه، تهران
3 چاپ دوم، سوم و چهارم : انتشارات ورجاوند، تهران
4 چاپ پنجم : انتشارات اختران، تهران
5 چاپ ششم : انتشارات نيلوفر، تهران
اين تعداد ناشر، آن هم فقط برای يک کتاب نشانگر چيزيست ناسالم. برملا کردن اين چيزها هم زدن گل به دروازه‌ی خودی است. اما چاره نيست. انتشارات آتيه را دو شريک اداره می کردند. قرارو مدار چاپ کتاب‌هايم در ايران را هم يکی از دو شريک که آمده بود به پاريس با من گذاشت. اما مدتی پس از انتشار چاپ اول کتاب، شراکت‌شان به هم خورد و کتاب را آن يکی ناشر با خود برد به انتشارات ورجاوند. تا اينجای کار می توانست اشکالی نداشته باشد. اما پس از چاپ چهارم کتاب، اين «شريک زرنگ» حق التاليف چاپ چهارم را بالا کشيد و غيبش زد(گفتند ورشکست شده است!). خب، اين يکی هم نه تنها اشکالی نداشت، کلی هم دلمان برايش سوخت. در اين بين، انتشارات نيلوفر تماس گرفت و خواستار انتشار کتاب شد. کريمی ناشر خوشنامی است. درنگ نکردم و انتشار کارهايم را واگذار کردم به او. اما دو سه هفته‌ای نگذشته بود که صاحب انتشارات اختران زنگ زد که چاپ پنجم «همنوايی شبانه ارکستر چوب‌ها» را منتشر کرده است و می خواهد چاپ ششم را هم بزند، کافی است قرارداد را با او ببندم تا حق التاليف مرا بفرستد. خشماگين اعتراض کردم که به چه حقی؟ با اجازه‌ی چه کسی؟ افتاد به خواهش و تمنا. معلوم شد آن ناشر فراری که پول چاپ چهارم را بالا کشيده بود، در حين فرار، کتاب را هم فروخته است به ايشان! در اين لجظه احساس کردم «همنوايی شبانه ارکستر چوب‌ها» يک بز است نه يک کتاب. به اين آقای اختران گفتم من حق انتشار کارهايم را قبلاَ واگذار کرده ام به انتشارات نيلوفر. شما کار خلاف کرده ايد اما من ناديده می‌گيرم. حق التاليف مرا هم بدهيد به آقای کريمی، من از ايشان می‌گيرم. آقای اختران هم نامردی نکرد و موقع پرداخت حق‌التاليف سه درصد آن را بالا کشيد. اين هم می‌توانست اشکالی نداشته باشد. به اين نوع «زرنگی‌های» حقيرانه بعضی از هموطنان عادت کرده‌ام. سال 1384 چاپ ششم کتاب را انتشارات نيلوفر منتشر کرد. اما چيزی که عجيب است اين که کتابی که ظرف چهار سال به چاپ ششم رسيده بود ناگهان کنتورش روی چاپ ششم متوقف شد. و از آن عجيب‌تر اينکه، در تمام اين چند سال، چاپ پنجمی که اختران به طور غيرقانونی منتشر کرده در همه جا به وفور هست. آيا ممکن است اختران...؟ سندی ندارم که ثابت کنم. اما جای پرسش هست. ناشری که بدون اجازه يا حتا اطلاع من آنطور کتاب را «بزخری» کرده، بعد هم بخشی از حق‌التاليف مرا با وقاحت تمام بالا کشيده چه چيزی می تواند جلودارش بشود که چاپ‌های بعدی کتاب را با همان عنوان «چاپ پنجم» روانه‌ی بازار نکند؟ وزارت ارشاد هم که، همانطور که در بالا اشاره شد، هيچ بدش نمی آيد که ما نويسندگان خارج از کشور وجود خارجی نداشته باشيم، چرا همدستی نکند در اين غارت؟
به هر حال، اينها همه فرض است و من هم سندی در دست ندارم. اما حتا اگر يک درصد چنين فرضی درست باشد «همنوايی شبانه ارکستر چوب‌ها» ی چاپ اختران را بايد تحريم کرد چون هم مال دزدی است، هم حقوق مولف را رعايت نکرده، هم اعتبار اين چاپ را نمی‌توان تضمين کرد (تا اين لحظه نسخه‌ای ازين متن را برای من نفرستاده اند تا درست يا غلط بودن آن را بررسی کنم).
می شد شکايت کرد البته. اما، دراين صورت، ابتدا جلوی انتشار کتاب را می‌گرفتند، بعد هم پز «حمايت از مولف» می‌دادند که چون نويسنده شکايت کرده جلوی انتشار کتاب را گرفتيم تا دادگاه تکليف را روشن کند! مسبوق به سابقه است. شکمی نمی‌گويم. پس با اين ديوان بلخی که مقدرات ما را می‌خواهد رقم بزند چاره‌ای نمی‌ماند جز آنکه خود اهل کتاب مواردی از اين دست را تحريم کنند.
ـ از همه‌ی خوانندگان چاپ ششم «همنوايی شبانه ارکستر چوب‌ها» پوزش می‌خواهم که غلطنامه اين کتاب با اينهمه تاخير به دست‌شان می‌رسد. با اين اوضاعی که وصفش رفت دل و دماغی نمانده بود برای خواندن متن، چه رسد غلط‌گيری.
ـ ضمناَ، مطلبی که اين وبلاگ در مورد چاپ ششم (انتشارات نيلوفر) نوشته به کل نادرست است. خودم دقيق بررسی کردم. به جز همين غلط‌هائی که در غلط‌نامه آمده است اين چاپ هيچ کم و کسر ندارد. صاحب آن وبلاگ هم اگر حسن نيتی دارد لطف کند اين توضيح را در وبلاگش بياورد تا حقی از کسی (به‌ويژه از انتشارات نيلوفر) ضايع نشود.