کوهنوردان را دوست میدارم. برای رسیدن به قله آنها پا بر شانهی کسی نمینهند. با این حال، بیهودهتر از کوهنوردی کاری نیست. از جاهطلبیی کوهنورد اگر آزاری نمیرسد به کسی، نفعی هم نمیرسد.
کتاب از ها.( 15): از جنون
جنون کودتای نظامی عقل است بر علیه ریاضیات. حکومت تازه یک « نااتحاد جماهیر شعروی» است به ریاست شاعری از دست رفته.
دوشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۰
توجه! لطفاَ به آدرس تازه دوات مراجعه کنید: http://www.rezaghassemi.com/davat.htm
یکشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۰
از جوانی
جوانی یعنی غیاب کامل جسم. در پیری ست که اعضاء بدن یکی یکی حضور خودشان را اعلام می کنند؛ قلب، ریه، زانوها، کمر، چشم ها، گوش ها... حضوری که بدون استثنا دردناک است. مرگ جسمیت بخشیدن کامل به جسم است
شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۰
از تنهایی
میگویند انزال سریع تمهید طبیعت است برای تضمین تداوم حیات به روزگاری که همه نوع خطری، از جمله خطرحملهی حیوانات وحشی، فرصت نمی داده به یک جفتگیری ی سر صبر. به همین سیاق می توان پرسید آیا «بهره کشی» خویی نیست که طبیعت در ما نهاده تا از همان بدو تولد چنگ بیندازیم به پستان مادر؟ تنها آن کس که تنهایی را انتخاب کرده میتواند ادعا کند که دیگر وداع کرده با خوی بهره کشی.
چهارشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۰
ازغرایب زندگی ام
ازغرایب زندگی ام، گوسپندی دیدم سرش بریده، پوستین اش دریده، لاشه اش به قناره و طناب از درختی آویزان، سینه اش تا به شکم شکافته، به ضربه ی ساطور ستون فقراتش دو نیم می کردند اما قلبش می تپید هنوز. « ایلویی ایلویی لما سبقتنی» و گریستم اما نه بر تنهائی مسیح، بر تنهائی این قلبی که هیچ رسالتی نداشت اما در تمام افلاک یکی نبود که بگوید: بایست! بایست ای قلب بیهوده!
چهارشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۰
از نامه به یک دوست، در ربط با «وردی که برهها میخوانند»:
میدانی، آنوقتها، مثل حالا که فیسبوکنویسی میکنم، وبلاگنویسی میکردم..یکهو به سرم زد که این چرندیاتی را که به بطالت مینویسم نظم و نسقداربنویسم؛ شاید شد رمان. حالا هم، رضا را چه دیدهای، یک وقت ممکن است به سرمبزند این فیسبوکیاتی را که مینویسم با یک نخی در وسط بنویسم؛ حالا اسمشبشود رمان، داستان بلند یا هرچه، خیلی در بند نیستم. غرض «فیس»یست کز ما « بوک» ماند.
جمعه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۰
از تاریکی از تاریکی می ترسیم، حتا اگر کسی در آنجا نباشد. و درست به دلیل وجود همین «هیچکس» است که می ترسیم. در تاریکی بیابان، برخورد با کودکی خردسال همانقدر هراس آور است که برخورد با غولی بی شاخ و دم. آخر، هر دو همان «هیچکس» اند.
از یادداشت های صفحه ی فیسبوک رضا قاسمی:
http://www.facebook.com/profile.php?id=844214319#!/profile.php?id=844214319