قيامت است اين ملت ! (21)
اين ديالوگها قيامت اند البته! از اين بی ربط تر ممکن نيست. اما دليل اينهمه پرتوپلاگوئی شايد آن اتفاق مهمی باشد که در بدو ورود رخ میدهد و در اين فيلم آن طور که بايد و شايد مشخص نيست، چون دوربين سمت راست تالار است و ابتدا ورود پينوکيونژاد را نشان میدهد بعد هم کات میکند به صحنهی دستدادن او با مدودف. در فيلمی که تلويزيونهای فرانسه نشان دادند دوربين کاملاَ روبروست و در يک لانگشات، از همان ابتدا، هر دو را میبينيم: مدودف را ايستاده در وسط تالار، و ورود مرد 24 ميليون دلاری را از سمت چپ. مسافتی که پينوکيونژاد طی میکند تا برسد به مدودف خيلی بيشتر از چيزيست که در اين فيلم می بينيم(اگر دقت کنيد حذفش کرده اند). در بدو ورود، پينوکيونژاد توقف مختصری میکند (اين را در همين فيلم هم میبينيم) بعد که میبيند مدودف به استقبال او نمیآيد چند قدم ديگر هم برمیدارد و میايستد. اما مدودف بازهم از جايش تکان نمیخورد). اين بار پينوکيونژاد به سرعت جلو میرود و مدودف حالا يکی دو گام برمیدارد و با او دست میدهد. خوشبختانه يا بدبختانه در گزارشی که من ديدم اين ديالوگها را که آبرو ريزي مطلق است نمیشد شنيد چون صدای گوينده روی تصوير بود. اما آن آبروريزی بزرگتر(تحقير شدن او توسط مدودف) به وضوح پيدا بود. مردی که به دروغ گفته بود غمانگيزترين روز زندگیاش وقتی بوده که از تلويون ديده است ژاک شيراک به استقبال رئيس جمهور ايران از پله ها پائين نيامده است، حالا، غمانگيزترين روز زندگی را برای خودش و برای ملتی رقم زده است که «رئيس جمهورش» چنين کوتولهی شياد هفت خطیست.
ما پرتقال میخوريم
ما افتخار میکنيم
پس ما دو کار میکنيم
هم پرتقال میخوريم
هم افتخار میکنيم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر