دوشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۹

 وصيت بيژن الهی
«بيژن الهی وصيت كرده نامش روي سنگ قبرش نوشته نشود». اين يک دهن کجی آشکاراست به تمام کسانی که ، مخصوصاَ در اين سال ها، کوشيده اند و می کوشند حتا اگر شده به قيمت پاشيدن گه به سر و صورت خود و ديگران نامشان را بر سر زبان بيندازند.

۵ نظر:

S گفت...

سلام آقا
نمیتوانید حدس بزنید که از کشف تصادفی وبلاگ شما چقدر مایه مسرت و شعف شد. بند حقیر شما را با کتاب "همنوایی شبانه..." میشناسم. راستش را بخواهید الان حس یک کودک رو دارم که در جواب پدرش یک مجری معروف رادیو (برنامه صبح جمعه با شما) را که بعداً مرحوم شد و من الان اسمش را به خاطر نمی آورم به وی نشان داده بود، گفته بود "بابا این که آدمه!" غرض اینکه دیوارهای مجازی و انواع فیلترها بعضی وقتها وضعیت را به شکلی می آورند که آدم دیگه از عینیت داشتن بعضی چیزها ناامید شده و آن را از ذهنش (شاید ناخودآگاه) پاک میکند.
اووووف! این همه بگفتم که بگویم از دیدن اینکه چند تا کتاب دیگه هم دارین هیجان زده شدم. حتماً در اولین فرصت این کار را میکنم.
بیش از این وقتتان را نمی گیرم.
پاینده باشید

ناشناس گفت...

روح بزرگ جای خودش را باید در دلها باز کند نه در زبان و سنگ و کاغذ. نه با بت شدن و با تقدس و هاله. بیژن الهی بزرگ زیست و بزرگ مرد و بزرگ خواهد ماند در دلها. این کارش آخرین مانیفست و بهترین پیامش بود بر ملتی مرده پرست که از عالم مردگی و اندرزهایش فقط اسمی به خاطر دارند و سالها بر سر و سینه می زنند و اسمش را فریاد... ای شیاطین و ای خدایگان سعه صدری دهید تا ما همه چون بیژن باشیم...

کامران گفت...

زنده باد آقای قاسمی عزیز
واقعا بیژن الهی با این حرکت آخری خودش رید به هیکل بسیاری از بیمایگانی که سروصداشان در رسانه ها و صفحه های ادبی روزنامه ها گوش فلک را کر کرده! واستفراغ آورتر از همه هم کار چند نفر از مترجمان است که شده اند همدست سانسورچیها و کتابهای دیگران را نه فقط از زبان واسطه ترجمه می کنند بلکه مثل ارث پدرشان هرجایش را هم که سانسورچیها بگویند حذف می کنند و بعد هم که می آیند خود را با فردوسی و مولوی مقایسه می کنند!!! من شنیدم یکی از علتهایی که بیژن الهی بعد از انقلاب هیچ چیزی چاپ نکرد همین سانسور بود
یادش گرامی باد

مجید گفت...

سلام

ای کاش وصیت کامل اش را پیدا می کردید و درج می کردید.امروز مقاله ای دیدم درباره بیژن الهی در رادیو زمانه که خواندنش خالی از لطف نیست

http://zamaaneh.com/khaak/2010/12/post_155.html

ناشناس گفت...

رضای قاسمی عزیز!
به غیر از نکته‌ی جالبی که در مورد وصیتنامه بیژن الهی نوشته‌ای، می‌خواستم بگویم از این که بخش نظر دادن در وبلاگت را باز کرده‌ای خیلی خوشحالم. یادش بخیر آن الواح شیشه‌ای...