چهارشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۲

درباره ی دو متن بازيافته
1348 تا 1352 دوره ی نقد نويسی من است. خيلی کم می نويسم(فقط در باره ی کارهائی که دوستشان دارم) و البته در چند جای محدود: ابتدا در روزنامه ی اطلاعات(در دوره ای که مجابی مسئول صفحه ی هنری آن است)، بعد در مجله ی تماشا، و در ايام جشن هنر هم در بولتن های روزانه ی اين فستيوال. بجز «معلم من پای من» و احتمالاْ يکی دو نقد ديگر اغلب با اسم مستعار می نويسم(آخر جوانی هستم خجالتی و بشدت از افتادن اسمم سر زبان ها وحشت دارم). از اين دوره هيچ نوشته ای توی بساطم نيست(اگر هم چيزی بوده همراه بعضی دستنوشته های ديگر مانده است در ايران و آنقدر از خانه ی اين خواهر به خانه ی آن برادر جابجا شده که ديگر نمی دانم اثری از آنها باقی هست يا نه). اما خوب می دانم که اين دو نقدی که بر دو کار پيتر هاندکه نوشته ام(« معلم من پای من» و « يک قطعه برای گفتن») جزء بهترين کارهای دوره ی نقد نويسی من اند؛ بيشتر از اين جهت که، به لحاظ شيوه، سخت شخصی اند وکوشيده ام نقد هر کار را در حال و هوای همان کار بنويسم. ديروز که با آربی(اوانسيان) قرار داشتم فتوکپی اين دو نقد را گذاشت کف دستم. شادی من فقط شادی بازيافتن بخشی از گذشته نبود. اين دو متن می توانست به من نشان بدهد که وقتی 23 ساله بودم، نثرم در چه مرحله ای بود؛ نگاهم به جهان چطور؟ از نقد و از تآتر چه می فهميدم؟
برای ديگران هم شايد اين دو متن از اين نظر جالب باشند که نشان می دهند 31 سال پيش وضع نقد چه بوده و در کجا بوده. با اين تذکر که اين دو متن نه تنها جريان مسلط نقد در فضای سياست زده ی آن دوره را نشان نمی دهند بلکه نويسنده ی اين دو متن که من باشم بخاطر نوشتن درباره ی پيتر هاندکه يک صفحه ی تمام در مجله ی روشنفکری آن زمان(فردوسی) فحش نوش جان کرده. بخشی از يکی از فحش ها که چند سطری طول می کشيد هنوز يادم هست(اسم شخص فحاش را نمی برم مبادا شرمنده اش کنم. آخر، حالا آدم معقولی شده): اين جوجه روشنفکر شهرستانی تازه به تهران آمده ی تخم دو زرده کرده ی تازه بدوران رسيده ی...

هیچ نظری موجود نیست: