چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۲

درباره نويسندگان جريان گريز(3) عباس نعلبنديان، شکست ها و پيروزی ها
عباس نعلبنديان(1326 ـ1366 ) کارش را با قصه نويسی شروع کرد. بيشتر قصه های محموعه «ص.ص. م. از مرگ تا مرگ» متعلق است به سال های نخستين کار نويسندگی او. تا آنجائی که من می دانم جايزه مسابقه نمايشنامه نويسی تلويزيون ملی ايران(که برای اولين بار بود برگزار می شد) و برنده شدن نمايشنامه «پژوهشی ژرف و سترگ ...» نقشی اساسی داشت در رو آوردن نعلبنديان به نمايشنامه نويسی.(می گويند نمايشنامه ديگری هم پيش از «پژوهشی...» نوشته است اما نه متن آن موجود است و نه از کم و کيف آن اطلاعی در دست است).
نعلبنديان، چه در قصه ها و چه در نمايشنامه هايی که نوشت، به ندای درونی خودش گوش می داد، و به لحاظ فرم و ساختار نه در پی دنباله روی از جريانات روز ايران بود و نه خود را ملزم می ديد به رعايت اصول جا افتاده ی ادبی در سطح جهان. گرچه، مثل هر نويسنده ی ديگری، منکر تأثير پذيری او از اين و آن نمی توان شد. بر سر او هم، مثل بيشتر نويسندگان غيرسياسی آن دوره ايران، مستقيم(از طريق ترجمه آثار کافکا) و غير مستقيم(از طريق هدايت و نويسنده ای مثل ک. تينا) سايه ی کافکا سنگينی می کند. تأثير کافکا بر نويسنده ی ايرانی، به گمان من، بسيار طبيعی و تا حدی اجتناب ناپذير است. کنکاش در هستی شناسی ما نشان می دهد که، بخاطر پاره ای معضلات فرهنگی ديرپا، تا چه حد جهان هر روزه ی ما شبيه جهان کافکاست. سوای اين، در جهان نوپای ادبيات مدرن ايرانی(به ويژه پس از پيدايش و رشد بی سابقه ی طبقه ی متوسط در دوران پهلوی ها که پای کسانی را به جهان ادبيات باز کرد که غالباْ از خانواده های تهيدست می آمدند) هر نويسنده ای که قلم به دست می گرفت در درجه اول برای خانواده و اطرافيانش و در درجه دوم برای افراد جامعه (مخصوصاْ اگر نمی خواست با جريانات سياسی روز همصدا باشد) بدل می شد به همان حشره ی «مسخ»؛ موجودی عجيب و غيرقابل فهم؛ حضوری مزاحم و دست و پاگير.
اجرای درخشان آربی اوانسيان از نخستين نمايشنامه نعلبنديان، «پژوهشی ژرف و سترگ...»، مسير زندگی او را برای هميشه تغيير داد و از نعلبنديانی که قصه نويسی ناموفق بود نمايشنامه نويسی درخشان ساخت. گرچه يکی دو قصه از مجموعه ی « ص.ص.م.» و نيز رمان «وصال در وادی هفتم» پس از« پژوهشی...» نوشته شده، اما نگاهی به تعداد نمايشنامه هائی که از آن پس نوشت نشان می دهد که آن معدود داستانها درواقع چيزی نبوده است جز آخرين تظاهرات اين دگرديسی.
نعلبنديان آدمی بود به شدت مذهبی. حتا در دوره ورودش به کارگاه نمايش نماز و روزه اش ترک نمی شد و تا سه چهار سالی مانده به انقلاب لب به سيگار و مشروب هم نمی زد. آشنائی زودهنگامش با محمد فرهنگيان(آستيم)( نويسنده ی گمنامی که شخصيت جذاب و تأثيرگذاری داشت و در آن دوره از معدود روشنفکرانی بود که با ادبيات قديم آشنائی داشت) در سوق دادن علائق مذهبی نعلبنديان به سمت عرفان ايرانی عاملی ست انکار ناپذير. به همين دليل يکی از وجوه هميشه حاضر کارهای نعلبنديان اشاره به متون عرفانی ست. اين امر به اضافه جسارتش در بيان عقايد شخصی(طرفدار جبهه ی ملی بود و در نمايشنامه «پژوهشی ...» ، آنهم در آن فضای شديداْ چپ زده آن دوره، از لنين با عنوان « آن مردک ريش بزی» ياد کرده است.) و نيز دغدغه های اصيل اش در دستيابی به شيوه ای شخصی نوشته های او را تبديل می کند به متن هائی دشوارخوان.
امروزه، با شکسته شدن آن دگم ها، و در پرتو نگاهی انتقادی، می توانيم جايگاه متن های او را در ابيات ايرانی بهتر بفهميم. آوردن دو داستان از او در دوات، صرفاْ به دليل فراهم کردن امکان يک بازبينی تاريخی ست. و گرنه، به اعتقاد من، جستجوهای اصيل نعلبنديان در نمايشنامه های اوست که به بار می نشيند، و نه در داستانهايش که تلاش هائی هستند بی فرجام. با اينهمه چيزی که در اين داستانها تحسين برنگيز است (مثل همه ی نمايشنامه های او) صلابت ذهن و استحکام کم نظير نوشتار است(در مقايسه با نويسندگان ديگر ايرانی). طبيعتاْ از نوجوئی چيزی نمی گوئيم چون قرار است اين خصيصه بنيادين همه ی کسانی باشد که در مجموعه «نويسندگان جريان گريز» از آنها کاری ارائه می کنيم.
اگر تا همينجا بخواهيم مقايسه ای بکنيم بين او و ک. تينا، بايد گفت که جهان داستانی نعلنديان نسبت به جهان داستانی ک. تينا مستقل تر و شخصی تر است. در عوض جستجوهای زبانی ک. تينا(برغم لکنت گاه گاهی اش) توانسته است افق های تازه ای را باز کند. اين هم از غرايب روزگار است که اگر زبان نعلبنديان در داستانهايش بدون آينده است، در عوض او در نمايشنامه هايش به زبانی دست پيدا می کند که منحصر به فرد است. و به جرئت می توان گفت که او تنها نمايشنامه نويس ايرانی ست که متن نمايشنامه هايش «صدا» دارد.

هیچ نظری موجود نیست: