جمعه، مهر ۲۵، ۱۳۸۲

ک. تينا و رفتار با زبان
رفتار ک. تينا با زبان، و شباهت حيرت انگيز بعضی از تجربه های نويسندگان و شاعران امروز با تجربه های زبانی او، قاعدتاْ، بايد برای بعضی ها مايه ی شگفتی باشد. به عنوان مثال، تجربه ی زبانی صفدری در« من ببر نيستم...» هرچند به نظر می رسد ملهم از بکت و کلود سيمون باشد اما در زبان فارسی تبارش می رسد به ک. تينا؛ حتا اگر صفدری با کارهای او آشنا نباشد. اينکه او چه کرد و اين يک چه، و اينکه حد توفيق يا شکست هر کدام تا به کجاست امريست که در مجال ديگری بايد به آن پرداخت.
آيا اين رفتار غريب ک. تينا با زبان معطوف است به اراده ی آگاهانه او مبنی بر ويران کردن زبان و اجتنابش از بازی کردن نقش يک مصرف کننده ی صرف؟ يا اين رفتار صرفاْ نتيجه ی ناتوانی او است؟ به گمان من هر دو. اين همان ناتوانی ست که نيما داشت يا هوشنگ ايرانی؛ همان ناتوانی که خاص که هر آدم نوجوئی ست که می داند چه نمی خواهد اما در پيدا کردن آن زبان تازه (يا دست کم در اجرای دقيق آن) بخت يارش نيست، يا زمينه اش هنوز فراهم نيست؛ و اتمام کار می ماند به عهده ی کسان ديگری که بعد می آيند.

ک. تينا در زمانه ای می نوشت که آل احمد و گلستان سرمشق های نثر زيبا بودند. اما به روشنی پيداست که مسئله ی ک. تينا «زبان» است و نه «نثر».
اينکه او در زمانه ای به زبان فکر می کرده که حتا در غرب هم هيچکدام از تئوری های امروزی هنوز مد نشده بود نشانه ی اصالت اوست. چرا که رفتار او با زبان يا برآمده از دغدغه های شخصی اش بوده يا نتيجه ی تأثير پذيری طبيعی از بعضی نويسندگان غربی هم عصرش؛ نه پيروی ی مضحک از تئوری پردازان دانشگاه.
از ميان همه ی علائم سجاوندی، ک. تينا فقط از نقطه و ويرگول صرف نظر می کند. اما اين انصراف هم با ترس و احتياط همراه است. هر جا که جای نقطه است يا ويرگول، ک. تينا جمله ها را از هم فاصله می دهد تا خوانش متن، از آنچه هست، دشوار تر نشود. اين امر(حذف بعضی از علائم سجاوندی) به اضافه زبان متن که زبانی ست ساخته شده همخوان است با غرابت مضون اثر. اين نکته ايست که غالباْ در رويکرد نويسندگان و شاعران امروز مغفول می ماند. يعنی مضمونی پيش پا افتاده را(اگر نخواهيم بگوييم که در غالب موارد اساساْ مضمونی در کار نيست) به ياری بازی های زبانی می خواهند مضمونی بديع جلوه دهند.
از اين منظر، رويکرد صفدری به زبان در «من ببر نيستم...» از آنجا که دغدغه هائی دارد مشابه با دغدغه های ک. تينا، رويکردی است درست. اما اگر لنگی کار ک. تينا برمی گردد به آن «ناتوانی»، لنگی کار صفدری برمی گردد به غفلت او از يک نکته ی باريک تر از مو:
1 ـ فضاهای جنوب به اندازه ی کافی غرابت دارد برای فارسی زبانان غير جنوبی.
2 ـ پاره ای از اصطلاحات محلی، مثل «آزار» حتا برای من که کودکی ام در جنوب گذشته قابل فهم نيست(به حدس که متوسل می شوم گمان می کنم احتمالاْ همان طاعون است يا بيماری ديگری در همان رديف) چه رسد به خوانندگان ديگر.
به دو مورد بالا اگر حذف کامل علائم سجاوندی و نيز ساختن زبانی تازه را هم اضافه کنيم آنوقت اقدام ديگر صفدری يعنی ساختن اصطلاحاتی من درآوردی مثل «می نرماباريد» بجای «نرم نرم می باريد»، چيزی نيست جز غفلت از حفظ تعادل و نگهداشتن اندازه( بگذريم که اصطلاحات من درآوردی اگر مثل همين موردی که نمونه آوردم بر اصول زيبائی شناسيک بنا نشده باشند اثر منفی دارند بر خواننده).
کوتاه کنم: ساختن زبان تازه جنبه ايست مهم از خلاقيت ادبی. اما زبان ساخته شده وقتی درست عمل می کند که تازه باشد، نه اينکه بيگانه؛ کار را به مقصد برساند نه آنکه خار راه شود؛ حضورش نامحسوس باشد نه آنکه مدام جلوه بفروشد به خواننده.
برای آنکه حسابم را جدا کرده باشم از آنها که دائم از يک طرف بام می افتند، اضافه بايد کرد که هيچ کسی نمی تواند به نويسنده ديکته کند ساده بنويسد يا پيچيده. هر نويسنده ای روحيه ی خاص خودش را دارد؛ هر نوشته ای هم نيازهای خاص خودش را. مهم اينست که اگر ساده می نويسيم، ساده نويسی را با ساده گرفتن کار اشتباه نکنيم. اگر زبانمان فاخر است مواظب باشيم در دام تصنع نيفتيم، و اگر زبان تازه ای می سازيم به قدرت هاضمه ی زبان هم توجه بکنيم. مبادا ثقل سرد بکند خواننده.


هیچ نظری موجود نیست: