حرفهائی با حذف شدگان محترم و حذف کنندگان نامحترم (2)
اشاره : اگر قسمت اول اين مطلب را نخوانده ايد می توانيد اينجا را کليک کنيد.
اشاره : اگر قسمت اول اين مطلب را نخوانده ايد می توانيد اينجا را کليک کنيد.
1 ـ در حقيقت چيزی که ناممکن می کند ادامهی حيات دوات را مشکل ساختاری اين نشريه است. برای آنکه مسئله بهتر درک کشود اجازه بدهيد ابتدا به مشکل بزرگتری اشاره کنم که معضل اساسی ادبيات ماست. ادبيات ما آماتوری است. همه ی ما هم آماتور(علاقمند) ادبيات هستيم، نه حرفه ای اين کار. اگر زندگی ما از راه ادبيات میگذشت حاصل کار چيز ديگری میبود و روابط و توقعات ما هم از ادبيات چيز ديگری میشد. اينهمه رفيق بازی و باند بازی و نان قرض دادن از يک سو و اينهمه توقعات عجيب و غريب که نويسنده قديس باشد، شريف باشد يا چه، اينها همه مال جهانی است که در آن هنوز ادبيات و هنر تبديل به کالا نشده است. در غرب، وقتی کسی 20 يا 30 يورو میدهد برای خريد مثلاَ رمان سلين کاری ندارد که او آدمیست شريف يا سراپا رذل. او توقع دارد در برابر پولی که میدهد يک رمان خوب بخواند. اگر به دنبال آدم شريف باشد ديوانه نيست که 20 ـ 30 يورو بدهد انهم برای نويسندهای که مرده است و اگر هم زنده بود تازه دستش به او نمیرسيد. آدم شريف را هرکسی در همسايگیاش يا در محل کارش بهتر میتواند پيدا کند تا در محيط های روشنفکرانه. هيچکدام از کسانی هم که سرو دست می شکنند برای ديدن نمايشگاه آثار پيکاسو کاری ندارند به آنهمه رذالتی که پيکاسو در سراسر زندگیاش مرتکب شد. ستايش قديس مال محيطهای آماتوریست. وقتی نويسندهای مجانی مینويسد از ناشرش و ازخوانندهاش طلبکار میشود. طبيعی هم هست. وقتی نشريهای (منظور نشريه چاپیست) به زحمت خرج و دخل می کند طبيعیست که سردبيرش در ازاء اين بيگاری شبانه روز خود را دلخوش کند به چيزی. دلخوش کند به اينکه اسم خودش و رفقايش را سر زبان بيندازد. نان قرض بدهد و قرض بگيرد. با اين و آن تسويه حساب کند و هزار و يک کثافت کاری ديگر. از آن طرف هم شاعر يا نويسندهای که مطلبش را مجاناَ در اختيار نشريهای می گذارد طبيعیست که کمترين توقعش انتشار آن باشد. وقتی میگويم طبيعیست يعنی که اين محيط غيرحرفهای توليد کننده اين مناسبات غيرحرفهایست. حالا اگر در اين محيط لجن استثنائاَ کسی توانست خودش را منزه نگهدارد(آنهم تا حدی البته) خب استثناست، قاعده که نيست. و اتفاقاَ همين محيط لجن و همين اسثتناها هستند که به بازتوليد همان انديشه « قديس» کمک میکنند. و گرنه در يک فضای حرفهای، ناشر، چه ناشر کتاب باشد چه ناشر مجله، به دنبال کار «خوب» است. بابتش هم پول می دهد به نويسنده. نويسندهای هم که کارش را میدهد به يک ناشر در مقابلش توقع پول دارد. حال اگر ناشری به هر دليل کاری را نپسنديد به کسی بدهکار نيست. يا او، به هر دليل، خريدار اين کالا نيست يا اين کالايی ست «اساساَ بی ارزش». اين را ديگر همه میدانند که رشد بیسابقه داستان کوتاه در آمريکا مديون مجلههايیست که به نويسنده پول حوبی می دادند بابت چاپ داستان. جان فانته (نويسندهای که بوکوفسکی به او ارادت عجيبی داشت) در رمان Ask des Dost شرح جذابی دارد از نقش اينطور مجلهها در زندگی نويسندگان آمريکا.
اين آماتوريسم ادبی ما، به قلمرو نشريات ادبی که میرسد ديگر تمام قد خودش را نشان می دهد. کجای دنيا نشريه ادبی کشکولی است از شعر و داستان و مقاله و گفت و گو؟ شعر نشريه تخصصی خودش را دارد. داستان هم . نقد ادبی هم. يکی از ناکامی های دوات اين است که از اول خواسته است خودش را بکشاند به سمت يک نشريه حرفهای آنهم نشريهای در زمينهی نقد و نظر( به همين دليل هم تا اين حد خست نشان داده است در چاپ شعر و داستان). اما انتشار چنين نشريه ای نياز دارد به يک پشتوانهی مالی درست. آخر، تا وقتی نشرياتی هستند که پول می دهند به مترجم (مثل شرق، روزنامه ايران و بعضی مجلات و ماهنامه ها) مگر ملت ديوانهاند که بنشينند مجاناَ ترجمه کنند برای دوات؟ البته میتوان آگهی تبليغات گرفت و از اين راه يک پشتوانهی مالی درست کرد برای پرداخت دسمتزد به مترجم و نويسنده. اما، اگر هم درست درآيد همه ی اين حسابهائی که کوره با کير خود میکرد ، تازه میرسيم به مشکل اصلی: يعنی ضرورت وجود يک سردبير تمام وقت برای نشريه ! و چون چنين چيزی «يافت می نشود» تازه میرسيم به يکی از ابتدائی ترين تناقضات ساختاری دوات. يعنی که اگر روزی هم امکانات کار حرفهای در اين خاک عبيرافشان فراهم بشود باز هم سرنوشت دوات اين است که همچنان در آماتوريسم ادبی دست و پا بزند چرا که گردانندهاش حاضر نيست کار اصلیاش را رها بکند و تمام وقت بچسبد به انتشار نشريه. يعنی نه انگيزهاش هست و نه هيچ دليل عقلی برای اين کار .
2 ـ مهمترين تناقض ساختاری دوات اينجاست که از همان ابتدا با قصد خيلی ساده ای کارش را شروع کرد. همه ما در زندگی خصوصیمان اگر کتاب يا مطلب خوبی به دستمان برسد توصهاش می کنيم به ديگران. دوات میخواست همين کار ساده را در عرصهی عمومی بکند. اين کار ساده البته کار سادهای نيست آنهم با اين ملتی که توی روی آدم می گويند کارت شاهکار است و همينکه پايت را از در بيرون گذاشتی میگويند « اين مردکه (يا اين زنکه ) هم دلش خوش است به اين مزخرفات صدتا يک غازی که مینويسد». خب؛ تا به اينجای کار هنوز مشکلی نيست. سعی کرديم کار خودمان را بکنيم. گمان هم نمیکنم کسی منکر باشد که دوات تن نداده است به اقتضائات اين محيط آلوده (در هر صورت قضاوتش با ديگران است، نه با خود من) مشکل از آنجائی آغاز میشود که برای پايبندی به همين اصل ساده ناگزير باشی به اعمال کردن سفت و سخت سليقه ی شخصی. اما اعمال سفت و سخت سلييقه شخصی تا وقتی آسان بود که دوات يک نشريه جمع و جور نقلی بود و بار اصلی کار هم روی دوش روزنوشت های خودم در «الواح شيشه ای» . اما در شکل فعلی، اداره کردن دوات کار يک جمع است نه يک فرد. و، تازه، اگر جمع همکاران جمعی درست و حسابی باشد، پيش بردن سليقه ی شخصی اساساَ امريست ناممکن. تناقض اصلی دوات در اينجاست! برای همين هم دوات در شکل فعلی اش ديگر امکان تعالی ندارد (و اين نداشتن چشم انداز خودش يکی از عوامل اصلی احساس خستگیست). و اداره کردن آن به شکل جمعی هم منجر به تغيير ماهيت دوات می شود. ماهيت تازهای که، البته اگر آن مشکل آماتوريسم ادبی را ناديده بگيريم، حتماَ متعالی است اما در نهايت دوات را تبديل می کند به نشريه ديگری, نشريهای که حتماَ پربارتر خواهد بود ، و حرفهای تر. اما برای انتشار نشريهای حرفهای، نه حالا نه هيچ وقت، هيچ انگيزه ای نداشته ام. بخصوص که يک نشريه حرفهای وقت سردبيزش را بيشتر میبلعد. میبينيد؟ سيکل مغيوب است قضيه !
3 ـ کار کردن در اين اوضاعی که شرحش رفت باعث می شود که خستگی به تن آدم بماند. اينطوری است که گاهی وقت ها عصيان کردهام. کودتا کرده ام حتا برعليه خودم. و يک هفته ای دوات را رها کرده ام به حال خودش. پس تعداد اين روزهائی که تا پايان کار دوات باقی مانده بستگی تام دارد به اينکه تا چه حد بشود با تفاهم متقابل از حجم کارها کاست. شايد اصلاَ نتوانيد حدس بزنيد که چقدر کار میبرد همين يک الف نشريه. برای آنکه مظنه بيايد دست تان فقط يک نمونه بدهم : روزانه 50ـ 60 نامه میرسد که اگر اينها نامه ی ساده هم باشند خواندشان فقط دو ساعت وقت می برد(هرنامه دو دقيقه) و نوشتن جواب آنها هم اگر همينقدر وقت ببرد می شود 4 ساعت در روز! و اين خودش يعنی کار يک کارمند نيمه وقت! در حالی که وضع پيچيدهتر از اينهاست. اغلب اين نامه ها يا شعری ضميمه دارند يا مقالهئی يا داستانی. خواندن اينهمه کار و انتخاب مطلبی از ميان آنها يک طرف، توضيح علت عدم انتخاب کارها به نويسندگان آنها هم يک طرف! همه ی اين نامهها را هم کسی بايد بنويسد که در تمام اين 18 سالی که در خارج است يک خط برای خانواده اش نامه ننوشته!
اگر کار دشوار «پاسخ به نامه ها» يکی از دلايل تعطيلی دوات باشد، که هست، اجازه بدهيد اين يک قلم از زندگی روزانهی من حذف بشود. پس:
از اين به بعد خطاب به کسانی که کاری می فرستند يک نامه ی يک نواخت فرستاده خواهد شد که لااقل بدانند کارشان به دستم رسيده است. اگر مطلبی که فرستادهاند در راستهی کار دوات باشد حتماَ منتشرخواهد شد. اگر هم نه، لطفاَ دليل نپرسند. اين را قبلاَ هم نوشته ام : «دوات ، خيلي ساده، انتشار عمومی يك سليقهی شخصیست، همين». و ثبت سليقه به معنای نفی کسی نيست. باور کنيد اگر کسی کارش درست باشد بدون دوات و بدون اين نشريات موجود هم امرش می گذرد. البته پيش هم ا»اده است که مطلبی گم بشود. يا از پيش چشمم دور بماند. يا غفلت بشود در خواندن ان. البته اينها همه اقتضای کار در شرايط آماتوریست و اگر موقعيت را در نظر بگيريم احتمالاَ قابل بخشايش.
4 ـ
اين آماتوريسم ادبی ما، به قلمرو نشريات ادبی که میرسد ديگر تمام قد خودش را نشان می دهد. کجای دنيا نشريه ادبی کشکولی است از شعر و داستان و مقاله و گفت و گو؟ شعر نشريه تخصصی خودش را دارد. داستان هم . نقد ادبی هم. يکی از ناکامی های دوات اين است که از اول خواسته است خودش را بکشاند به سمت يک نشريه حرفهای آنهم نشريهای در زمينهی نقد و نظر( به همين دليل هم تا اين حد خست نشان داده است در چاپ شعر و داستان). اما انتشار چنين نشريه ای نياز دارد به يک پشتوانهی مالی درست. آخر، تا وقتی نشرياتی هستند که پول می دهند به مترجم (مثل شرق، روزنامه ايران و بعضی مجلات و ماهنامه ها) مگر ملت ديوانهاند که بنشينند مجاناَ ترجمه کنند برای دوات؟ البته میتوان آگهی تبليغات گرفت و از اين راه يک پشتوانهی مالی درست کرد برای پرداخت دسمتزد به مترجم و نويسنده. اما، اگر هم درست درآيد همه ی اين حسابهائی که کوره با کير خود میکرد ، تازه میرسيم به مشکل اصلی: يعنی ضرورت وجود يک سردبير تمام وقت برای نشريه ! و چون چنين چيزی «يافت می نشود» تازه میرسيم به يکی از ابتدائی ترين تناقضات ساختاری دوات. يعنی که اگر روزی هم امکانات کار حرفهای در اين خاک عبيرافشان فراهم بشود باز هم سرنوشت دوات اين است که همچنان در آماتوريسم ادبی دست و پا بزند چرا که گردانندهاش حاضر نيست کار اصلیاش را رها بکند و تمام وقت بچسبد به انتشار نشريه. يعنی نه انگيزهاش هست و نه هيچ دليل عقلی برای اين کار .
2 ـ مهمترين تناقض ساختاری دوات اينجاست که از همان ابتدا با قصد خيلی ساده ای کارش را شروع کرد. همه ما در زندگی خصوصیمان اگر کتاب يا مطلب خوبی به دستمان برسد توصهاش می کنيم به ديگران. دوات میخواست همين کار ساده را در عرصهی عمومی بکند. اين کار ساده البته کار سادهای نيست آنهم با اين ملتی که توی روی آدم می گويند کارت شاهکار است و همينکه پايت را از در بيرون گذاشتی میگويند « اين مردکه (يا اين زنکه ) هم دلش خوش است به اين مزخرفات صدتا يک غازی که مینويسد». خب؛ تا به اينجای کار هنوز مشکلی نيست. سعی کرديم کار خودمان را بکنيم. گمان هم نمیکنم کسی منکر باشد که دوات تن نداده است به اقتضائات اين محيط آلوده (در هر صورت قضاوتش با ديگران است، نه با خود من) مشکل از آنجائی آغاز میشود که برای پايبندی به همين اصل ساده ناگزير باشی به اعمال کردن سفت و سخت سليقه ی شخصی. اما اعمال سفت و سخت سلييقه شخصی تا وقتی آسان بود که دوات يک نشريه جمع و جور نقلی بود و بار اصلی کار هم روی دوش روزنوشت های خودم در «الواح شيشه ای» . اما در شکل فعلی، اداره کردن دوات کار يک جمع است نه يک فرد. و، تازه، اگر جمع همکاران جمعی درست و حسابی باشد، پيش بردن سليقه ی شخصی اساساَ امريست ناممکن. تناقض اصلی دوات در اينجاست! برای همين هم دوات در شکل فعلی اش ديگر امکان تعالی ندارد (و اين نداشتن چشم انداز خودش يکی از عوامل اصلی احساس خستگیست). و اداره کردن آن به شکل جمعی هم منجر به تغيير ماهيت دوات می شود. ماهيت تازهای که، البته اگر آن مشکل آماتوريسم ادبی را ناديده بگيريم، حتماَ متعالی است اما در نهايت دوات را تبديل می کند به نشريه ديگری, نشريهای که حتماَ پربارتر خواهد بود ، و حرفهای تر. اما برای انتشار نشريهای حرفهای، نه حالا نه هيچ وقت، هيچ انگيزه ای نداشته ام. بخصوص که يک نشريه حرفهای وقت سردبيزش را بيشتر میبلعد. میبينيد؟ سيکل مغيوب است قضيه !
3 ـ کار کردن در اين اوضاعی که شرحش رفت باعث می شود که خستگی به تن آدم بماند. اينطوری است که گاهی وقت ها عصيان کردهام. کودتا کرده ام حتا برعليه خودم. و يک هفته ای دوات را رها کرده ام به حال خودش. پس تعداد اين روزهائی که تا پايان کار دوات باقی مانده بستگی تام دارد به اينکه تا چه حد بشود با تفاهم متقابل از حجم کارها کاست. شايد اصلاَ نتوانيد حدس بزنيد که چقدر کار میبرد همين يک الف نشريه. برای آنکه مظنه بيايد دست تان فقط يک نمونه بدهم : روزانه 50ـ 60 نامه میرسد که اگر اينها نامه ی ساده هم باشند خواندشان فقط دو ساعت وقت می برد(هرنامه دو دقيقه) و نوشتن جواب آنها هم اگر همينقدر وقت ببرد می شود 4 ساعت در روز! و اين خودش يعنی کار يک کارمند نيمه وقت! در حالی که وضع پيچيدهتر از اينهاست. اغلب اين نامه ها يا شعری ضميمه دارند يا مقالهئی يا داستانی. خواندن اينهمه کار و انتخاب مطلبی از ميان آنها يک طرف، توضيح علت عدم انتخاب کارها به نويسندگان آنها هم يک طرف! همه ی اين نامهها را هم کسی بايد بنويسد که در تمام اين 18 سالی که در خارج است يک خط برای خانواده اش نامه ننوشته!
اگر کار دشوار «پاسخ به نامه ها» يکی از دلايل تعطيلی دوات باشد، که هست، اجازه بدهيد اين يک قلم از زندگی روزانهی من حذف بشود. پس:
از اين به بعد خطاب به کسانی که کاری می فرستند يک نامه ی يک نواخت فرستاده خواهد شد که لااقل بدانند کارشان به دستم رسيده است. اگر مطلبی که فرستادهاند در راستهی کار دوات باشد حتماَ منتشرخواهد شد. اگر هم نه، لطفاَ دليل نپرسند. اين را قبلاَ هم نوشته ام : «دوات ، خيلي ساده، انتشار عمومی يك سليقهی شخصیست، همين». و ثبت سليقه به معنای نفی کسی نيست. باور کنيد اگر کسی کارش درست باشد بدون دوات و بدون اين نشريات موجود هم امرش می گذرد. البته پيش هم ا»اده است که مطلبی گم بشود. يا از پيش چشمم دور بماند. يا غفلت بشود در خواندن ان. البته اينها همه اقتضای کار در شرايط آماتوریست و اگر موقعيت را در نظر بگيريم احتمالاَ قابل بخشايش.
4 ـ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر