چرا دوباره روزانه شد دوات ؟
حالا نيمی از جهان را روشن میبينم. ده روز ديگر که آن يکی چشمم را هم عمل کنند دوباره از اهل بصيرت میشوم. گور لق بابای کسی که از مدرنيته فقط ضايعاتش را میبيند. انگار که سنت هيچ ضايعه نداشت! تا همين چند سال پيش هرکس که به درد من مبتلا میشد نابينا میشد برای تمام عمر. حالا به يمن تکنيک ليزر و به دست مردی مدرن چقدر رنگ ها شفاف اند. چقدر زنده و جانبخش. ممنون دکتر پانتيه. روزم را جلا دادی.
ماهنامه کردن دوات خبط بزرگی بود. تمام روزهای آخر ماه مرا يکجا میبلعيد. حريف نبودم چنين بار سنگين را. حريف نبودم چنين کار يکجا را. دوات روزانه، دست کم، خرد خرد کار میکشيد از من. پس برگشتم به همان روال روزانه. اما اين بار با اين آگاهی که چشمم را از سر راه نياورده ام که حالا تلف کنم برای نشريه. بدهکار هم نيستم به کسی. دين من در جاي ديگری تأديه میشود نه نشريه. هر کس که طلبکار است بفرمايد اين بيل و اين ميدان.
بيت :
گر تو به بيل میزنی بستان بزن!
پس دوات ادامه میدهد به راه. اما در حد توان. گفتم «در حد توان» چون علاوه بر همه ی دلايلی که پيش از اين گفتم، دليل ديگری هم هست: بالا گرفتن حجم کار دوات در حالی بوده که اين اواخر وقت آزاد من کمتر از هميشه شده است. در حقيقت، از يکسال و خرده ای پيش مجبور بوده ام آخر هفته ها را برای تدريس بروم به سويس. چهل و هشت ساعت کار فشرده که هفت ساعتش در قطار رفت و برگشت میگذرد خستگی اش را اماله میکند به بقيه روزهای هفته ام. لابد میپرسيد چرا اينهمه کار؟ مگر مجبوری؟ بله مجبورم. آخر، کسی که نه بيمه دارد نه بازنشستگی مجبور است به فکر روز «پيری و نيستی» هم باشد که آن حکيم گفت مصيبت است. اينجا به کسی پول يا مفت نمیدهند. اگر کسی گفته لابد وضع خودش را گفته و قياس از خودش کرده. من از همان روز اول که پايم رسيد به پاريس مجبور بوده ام کار بکنم. سال های اول حتا در کنار تدريس، نجاری. حالا، وضع بهتر شده اما حجم کار کم نشده. تا آخرين دم حيات هم کم نخواهد شد. آخر اينجا پاريس است. خودشان اغلب هيجده ساعت کار میکنند در روز.
نکته ای که از قلم افتاد در آن مطالب پيش، قدردانی از کسانی بود که اين ديوانگی را داشته اند که مجاناَ ترجمه کنند يا بنويسند مطالب ارزنده ای را برای دوات. من اگر توی سر دوات زده ام سهم خودم را گفتهام نه سهم آنها را. بگذاريد به حساب ضعف بينائی.
آخرين نکته: نامههائی که در اين مدت نوشتهايد، با کمال شرمندگی، ناخوانده مانده اند و اين شرکتی هم که مرا وصل میکند به انترنت بيست روزی بيشتر نامهها را نگه نمیدارد. يعنی اگر در اين مدت باز نشدند آنها را میاندازد توی «بوته ی اجمال» که لابد میدانيد چه جور بوته ايست. شرمنده. اميدوارم وضع مرا درک کنيد.
حالا نيمی از جهان را روشن میبينم. ده روز ديگر که آن يکی چشمم را هم عمل کنند دوباره از اهل بصيرت میشوم. گور لق بابای کسی که از مدرنيته فقط ضايعاتش را میبيند. انگار که سنت هيچ ضايعه نداشت! تا همين چند سال پيش هرکس که به درد من مبتلا میشد نابينا میشد برای تمام عمر. حالا به يمن تکنيک ليزر و به دست مردی مدرن چقدر رنگ ها شفاف اند. چقدر زنده و جانبخش. ممنون دکتر پانتيه. روزم را جلا دادی.
ماهنامه کردن دوات خبط بزرگی بود. تمام روزهای آخر ماه مرا يکجا میبلعيد. حريف نبودم چنين بار سنگين را. حريف نبودم چنين کار يکجا را. دوات روزانه، دست کم، خرد خرد کار میکشيد از من. پس برگشتم به همان روال روزانه. اما اين بار با اين آگاهی که چشمم را از سر راه نياورده ام که حالا تلف کنم برای نشريه. بدهکار هم نيستم به کسی. دين من در جاي ديگری تأديه میشود نه نشريه. هر کس که طلبکار است بفرمايد اين بيل و اين ميدان.
بيت :
گر تو به بيل میزنی بستان بزن!
پس دوات ادامه میدهد به راه. اما در حد توان. گفتم «در حد توان» چون علاوه بر همه ی دلايلی که پيش از اين گفتم، دليل ديگری هم هست: بالا گرفتن حجم کار دوات در حالی بوده که اين اواخر وقت آزاد من کمتر از هميشه شده است. در حقيقت، از يکسال و خرده ای پيش مجبور بوده ام آخر هفته ها را برای تدريس بروم به سويس. چهل و هشت ساعت کار فشرده که هفت ساعتش در قطار رفت و برگشت میگذرد خستگی اش را اماله میکند به بقيه روزهای هفته ام. لابد میپرسيد چرا اينهمه کار؟ مگر مجبوری؟ بله مجبورم. آخر، کسی که نه بيمه دارد نه بازنشستگی مجبور است به فکر روز «پيری و نيستی» هم باشد که آن حکيم گفت مصيبت است. اينجا به کسی پول يا مفت نمیدهند. اگر کسی گفته لابد وضع خودش را گفته و قياس از خودش کرده. من از همان روز اول که پايم رسيد به پاريس مجبور بوده ام کار بکنم. سال های اول حتا در کنار تدريس، نجاری. حالا، وضع بهتر شده اما حجم کار کم نشده. تا آخرين دم حيات هم کم نخواهد شد. آخر اينجا پاريس است. خودشان اغلب هيجده ساعت کار میکنند در روز.
نکته ای که از قلم افتاد در آن مطالب پيش، قدردانی از کسانی بود که اين ديوانگی را داشته اند که مجاناَ ترجمه کنند يا بنويسند مطالب ارزنده ای را برای دوات. من اگر توی سر دوات زده ام سهم خودم را گفتهام نه سهم آنها را. بگذاريد به حساب ضعف بينائی.
آخرين نکته: نامههائی که در اين مدت نوشتهايد، با کمال شرمندگی، ناخوانده مانده اند و اين شرکتی هم که مرا وصل میکند به انترنت بيست روزی بيشتر نامهها را نگه نمیدارد. يعنی اگر در اين مدت باز نشدند آنها را میاندازد توی «بوته ی اجمال» که لابد میدانيد چه جور بوته ايست. شرمنده. اميدوارم وضع مرا درک کنيد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر